2007/09/29
ای خدای بزرگ
به تمام بندگانت ( البته نه تمام تمام ) عمر طولانی و پول ناتمام عطا بفرما و صد البته شعور و لیاقت استفاده از لذت های بزرگ و بی نظیری مثل سفر کردن .
خدایا ما را درگروه همان بندگان قرار بده . پول زیاد ندادی عیبی نداره اما سفرهای زیاد فراموش نشه . تو که منو میشناسی زود قاطی میکنم ها .
شانس آوردیم که پروازمون تاخیر نداشت . چون شنیده بودم که پروازهای اخیر ایران ایر به سوئد حتی تا دوازده ساعت هم تاخیر داشته اند . از این لحاظ که پرواز مستقیم بود خیلی راحت بود اما از وضعیت فرودگاه مهرآباد که خیلی وقت بود نرفته بودم و از صندلی های شکسته و داغون هواپیما و برخوردهای غیر حرفه ای مهماندارهای نازنین چیزی نمیگم که جز اعصاب خرد شدن چیزی نداره .
هوا اینجا اونقدرا هم سرد نیست . من که کیف میکنم . تو حومه شهر استکهلم هستیم . طبیعتش خیلی قشنگه . همه جا پر از جنگله .
یکشنبه اولین کنسرتمون برگزار میشه در یک سالن تآتر قدیمی در شهر استکهلم . این برنامه به مناسبت هشتصدمین سال تولد مولانا برگزار میشه .
یک گشت یک ساعته با ماشین توی شهر زدیم و تا حدودی با فضای شهر آشنا شدیم اما گشت و گذار میمونه برای بعد از اولین اجرا که همون یکشنبه ست . دور و بر این جایی که مستقر شده ایم فضای سبز خیلی قشنگی داره . یک جاییه مثل شهرک "اسپرینگ" در دبی . پر از ویلاهای کنار هم ولی پر از جنگل و درخت و گل .
چند وقتی بود آشپزی نکرده بودم خیلی دلم تنگ شده بود . این شد ه دیشب تصمیم گرفتم خورشت بادمجون درست کنم و این کار رو کردم . امروز ناهار پلو با خورشت قیمه بادمجون دادم به دوستام . جاتون خالی .
پاییز روی تمام درختها رنگ نارنجی و قرمز پاشیده . خیلی قشنگه . خیلی .
2007/09/25
سرزمین های شمالی
سفر بعدی به زودی شروع میشه . دارم میرم شمال . اما شمالش یک خرده دورتر از شمال همیشگیه . میرم شمال کره زمین . یک خرده مونده به قطب شمال . امیدوارم خیلی سرد نباشه چون من اصلا در آرشیو لباسهام لباس برای هوای خیلی سرد ندارم . فقط یک جفت جوراب گرم داشتم که اونم جا گذاشتم دبی . آخه وقتی من وسط مرداد ماه از دبی اومدم تهران تصور آوردن جوراب پشمالوی گرم حالم رو به هم میزد .
دوهفته درسه شهر سوئد خواهیم بود . سفر کاملا کاریه اما خب خالی از گردش و تفریح هم نیست . سه تا کنسرت خواهیم داشت . تا حالا سوئد نرفته ام و برام ازین لحاظ هیجان انگیزه . فقط ای کاش پژمان هم بود . اینجوری خیلی سفر ماجراجویانه تر میشد . این اولین سفر کاریه که من و مانا هر دو تو گروه هستیم . این هم یکی دیگه از محاسن این سفر .
پی نوشت : لطفا تجربیاتتون رو از سفر به سوئد با من در میون بذارید و پیشنهادات خودتون رو برای گردش و بازدید مطرح کنیند . ممنون .هر چه زودتر بهتر .
2007/09/23
زود بخوابین .
فردا باید برین مدرسه .
دلم برای همه مدرسه ای ها میسوزه .
2007/09/19
سفر
یک سفر چهار روزه رفتیم تا چهل و پنج کیلومتری ارومیه . یک گروه صد و بیست نفره بودیم که در دو گروه با هواپیما و اتوبوس از تهران رفتیم به یک مجموعه توریستی به نام " باری " . ما ( من و مامان و بابام ) با اتوبوس رفتیم به چند دلیل . دومیش اینکه از سوار شدن به هواپیماهای خطوط داخلی در صورتی که هواپیما از ایرباس کمتر باشه پرهیز میکنیم و اولیش اینکه دوست داشتیم مدت زمان بیشتری رو با دوستامون در اتوبوس بگذرونیم که البته بعد از سه ساعت این دلیل آخری جای خودش رو به ورم پا و خستگی و بی خوابی و کلافگی ناشی از اتوبوس سواری داده بود . درسته که اتوبوس خیلی راحتی بود اما سفرهای بالای پنج ساعت خیلی خسته کننده ست . بهترین گزینه ماشین شخصیه .

مجموعه " باری " در کنار دریاچه ارومیه قرار داشت و خیلی باصفا بود . یک هتل داشت با تعدادی اتاق و تعداد زیادی ویلاهای مختلف . هتل خیلی تمیز و مرتبی بود . در کل مجموعه ، استخر روباز ، پیست اسب سواری ، اسکله و قایق های پارویی و موتوری ، چندین رستوران ، سالن همایش ، باغ وحش و .... پیدا میشد . جذابترین جاذبه توریستی اش خود دریاچه نمک ارومیه بود که واقعا جالب و دیدنی بود . نمک های کنار ساحل درست عین برف بودند . از آب که می اومدی بیرون یک لایه سنگین نمک روی پوست خشک میشد . آب آشامیدنی کل منطقه شور بود . حتی چای و قهوه هم طعم شوری داشت . مزرعه های انگور خیلی زیادی در اطراف مجموعه بود . در مراسم جشن انگور شرکت کردیم که در واقع همون مراحل تهیه شراب بود اما حالا به جای شراب شیره انگور تهیه میکنند !!!!!

انگورها رو در حوضچه های بزرگی همراه با موزیک و رقص و آواز لگد میکنند . آب انگور رو صاف میکنند و میجوشانند و شیره انگور تهیه میکنند .

بیشتر از نصف افراد گروه هنرمندان رشته های مختلف و خانواده هاشون بودند . مجموعه جالبی بودیم . خوشنویس و محقق و استاد ایران شناسی و خواننده و نوازنده و نقاش و شاعر و .... تو گروه داشتیم . مدت زیادی بود ازین جمع ها دوری میکردم و اصلا تحمل شنیدن به به و چه چه الکی نداشتم . اینبار هم از سر کنجکاوی راضی به این سفر شدم و هر چه بیشتر دقیق شدم بیشتر مطمئن شدم که واقعا حوصله بعضی از آدمها رو به هیچ وجه ندارم . آقای شجریان همیشه میگه : هنرمند باید خرج زندگیشو از راهی غیر از هنرش دربیاره تا مجبور نشه هنرشو مفت بفروشه . متاسفانه اکثریت هنرمندان ما اینطوری نیستند . البته همه تقصیرها هم گردن اونا نیست . هیچ حمایتی نمیشن و مجبور میشن تن به کارهایی بدن که خودشون هم شاید اعتقادی بهش نداشته باشن . این وسط یک عده آدم متمول بی فرهنگ هم پیدا میشن که درست انگشت میذارن رو نقطه ضعف این آدمها و با پولشون روح آدمها رو میخرند . و دور و بر خودشون رو پر میکنند از اسمهای دهن پرکن آدمهای معروف . کسی نمی دونه پشت پرده میون این آدمها چه میگذره . شخصیت هنری از خود هنر مهمتره . چند بار برام پیش اومده که دلم میخواسته مثلا فلان هنرمند رو از نزدیک ببینم اما بعد از دیدنش مثل خر پشیمون شدم . چون دیگه برام ارزشی نداشت . اینقدر رفتارهای غیر حرفه ای ازشون دیدم که انگشت به دهن موندم .

همیشه با خودم میگم اگه یک زمانی مجبور بشم از موسیقی در جهتی که بهش اعتقاد ندارم استفاده کنم برای همیشه این کار رو کنار میذارم .

چند تا شخصیت خیلی دوست داشتنی هم تو گروه بودند که با اینکه اسم و رسم خیلی دهن پرکنی نداشتند اما بسیار قابل احترام و مودب بودند . بعد که پرس و جو کردم فهمیدم خیلی از بقیه جلوترن اما نیازی به خودنمایی ندارند . یکیشون یک پیرمرد دوست داشتنی بود که شاگرد استاد "صبا" بوده و با خیلی از بزرگان همنشین بوده اما هیچ نیازی به آویزون شدن و جلب توجه نداشت . بیخود که نمیگن : نهد بر زمین شاخ پرمیوه سر " .

نمیدونم اگه یک سازمانی بود که از هنرمندان حمایت میکرد و حداقل نیازهای اقتصادیشون رو تامین میکرد باز هم اینقدر شخصیت وابسته و متزلزل تو هنرمندامون داشتیم یا نه ؟ شاید هم یک جور نیاز روحی و عشق به شهرت و محبوبیته که باعث رفتارهای عجیب و غریب میشه . بعضی ها خیلی دوست دارند که به به و چه چه بشنوند . فرقی نمیکنه از کی . نیاز دارند به اینکه مورد توجه قرار بگیرند . من شخصا از اینکه مورد تعریف و تمجید همه جور آدم قرار بگیرم معذب میشم . نظر بعضی ها فقط برام مهمه و روی پیشرفتم تاثیر داره بقیه نظرا کشکن .

بسه دیگه .

کارگروهیمون خوب پیش میره . داره به روغن میافته . وقت زیادی هم نداریم . باید خودمو برای سفر بعدی آماده کنم . حدود چهل و پنج روزه که از خونه ام دورم و دیگه جدا روزشماری میکنم که برگردم . این پروژه به سر برسه برای مدتی خیالم راحته .

2007/09/11
توضیح
در واقع رویه اصلی مبل ها همون سرمه ای ها بود . اما چون یک خرده رنگ و روشون پریده بود مامانم یک رویه موقت براشون درست کرده بود که همون صورتی ها بودند . من اصلا از اونا خوشم نمی اومد . هم گل و گشاد بودند و هم رنگشون خیلی مرده بود . از جنس پارچه اش هم خوشم نمی اومد . این شد که پارچه سبزها رو خریدیم و رویه مبل ها رو عوض کردیم .
من میگم آدم اگه رفتگر هم میشه باید کارشو درست انجام بده . بعضی کارها فقط فنی هستند اما خیلی از شغل ها هستند که ضمن فنی بودن ، هنری هم هستند . مثلا کسی که رویه مبل ها رو عوض کرد یک مرد جوان خیلی خوش قیافه و تر وتمیز بود که من خیلی به کارش اعتماد کردم و احساسم این بود که کارش هم تمیز خواهد بود که انصافا هم بود . اما یک نکته ای رو در دوخت رویه تشکچه های مبل ها رعایت نکرده که کاملا برمیگرده به قسمت آرتیستی کارش . اگه نگاه کنین میبینین که خطهای چهارخونه ها با هم جفت نیستند در صورتی که کلی پارچه هم اضافه اومد . این چیزی بود که به چشمش نیومده بود و وقتی بهش گفتیم تازه متوجهش شد . اینجا فقط یک کم ذوق و سلیقه کم بوده و یک نگاه دقیق .
2007/09/09
تغییرات کوچک با اثرات بزرگ
یکی از سرگرمی های خیلی دلچسب و لذت بخش من اینه که هر وقت وارد یک محیط جدید میشم سعی میکنم اون محیط رو با سلیقه و نظر خودم تو ذهنم بچینم و تصور کنم . از سقف و کف و دیوار و نور گرفته تا مبلمان و پرده و .... .

بعضی وقتها خیلی حرص میخورم از دست بعضی آدمهای خیلی بی سلیقه که خونه از خودشون دارند اما هیچ اقدامی برای مطبوع کردن محیط خونشون انجام نمیدن . بیشتر عمرمون رو تو خونه میگذرونیم پس باید خیلی باهاش حال کنیم . من حتی برای یک سال یا دوسالی که تو یک خونه مستاجر باشم هم ارزش قائل میشم . در واقع برای روزهای زندگیم ارزش قائل میشم و دوست ندارم همش به امید روزهای بعدی ، روزهای فعلی رو از دست بدم . میشه با هزینه های خیلی کم فضاهای خوب ساخت .

اقامت طولانی ام در خونه مامان و بابام بالاخره کار دست مامانم داد و رد پای خودم رو گذاشتم تو خونشون . اولش خواستم فقط یک دیوار رو رنگ کنم اما آقای رنگ فروش رنگ اشتباهی بهمون داد و منم تجربه نقاشی روی دیوار رنگ روغن رو نداشتم و خلاصه گندی زدم ناگفتنی . این تجربه تلخ سبب خیر شد که رفتم سراغ کاغذ دیواری . حالا مدتیه دارم به این فکر میکنم که تا وقتی کاغذ دیواری هایی به این زیبایی و ارزونی وجود دارند چرا اصلا باید دیوار رو رنگ زد ؟

بعدش دیدیم حالا که دیوار خیلی خوشگل شد رویه مبلها رو عوض کنیم . بعدش گفتیم حالا که مبلها نو شد رویه صندلی های میز نهارخوری رو هم نو کنیم و الی آخر . عوضش کلی حال کردیم و خونه حسابی حال و هواش عوض شد .

اینم عکس های مرحله به مرحله این تغییرات . نتیجه اخلاقی اینکه از تغییر و تحولات نترسید . اگه مثل من خرابکاری کردین حتما یک راه بهتر پیدا میشه که نتیجه رو خوب کنه .

قابل توجه مامان غزل ، اینبار تمام عکس ها رو در نور روز گرفتم که مقایسه راحت تر باشه .
2007/09/06
Fruit de la passion


با یک میوه جدید آشنا شده ام که بسیار خوش طعمه . قبلا اسمشو شنیده بودم و با طعم این میوه شکلات و چیزهای دیگه ای تجربه کرده بودم اما خود میوه رو نه دیده بودم و نه خورده بودم و هیچ تصوری ازش نداشتم . ترجمه اسم این میوه هم نمی دونم چی میشه . شاید بشه گفت " میوه اشتیاق " یا همون " میوه پاسیون " .


یکی از دوستام تو دهشون که در شمال ایرانه ازین
درخت دارن و میوه اش رو برامون آورد . هرچقدر رنگ پوستش تیره تر باشه شیرین تره . دونه های سفتی وسط میوه وجود داره که دورش یک لایه ژله مانند وجود داره . مثل هسته انگوره ولی یک خرده سفت تر . شبیه تخم شربتی اما درشت تر .


2007/09/04
بادبادکم
امروز نسیمی وزید و بادبادکم را به پرواز درآورد .
بادبادکم آرام آرام اوج می گرفت .
چند سالی بود بادبادکی هوا نکرده بودم .
نسیم موافقی نیامده بود .
...
چقدر دیر میگذره .
یعنی داره بد میگذره ؟
2007/09/02
بریژیت باردو و کوبیسم
اطلاعات بانوان . دوازدهم فروردین هزار و سیصد و سی و پنج