2008/10/31
دیروز یک سگ دیدم .
قسمتهایی از موهاش رو خیلی کوتاه کرده بودند . شبیه بلالی شده بود که خیلی محکم و از ته گازش زده باشی.
یک کم یاد خودم افتادم !
..





Two girlfriends on a summer holiday in Spain become enamored with the same painter, unaware that his ex-wife, with whom he has a tempestuous relationship, is about to re-enter the picture.
2008/10/30
درست است که بدبختانه چشمان شما و طبیعتا خود شما از ما دورید ( یا بدبختانه چشمان ما و طبیعتا خود ما از شما دوریم ! ) اما خودتان ( منظورم دقیقا خود خودتان است ! ) چنان نزدیکید که فقط خودمان می دانیم و خودتان . بنابراین با وجود دوری زیاد ، ما نه تنها چشم شما را دور نمی بینیم بلکه دنیا را با چشمان شما میبینیم حتی !
در آنورترها از آنور آب ، قرارهای عاشقانه می گذاریم با شما زیر درخت سرو پیر ( شما بگویید درخت عرعر !) .
درخت را رها کن .
زمان را بگو .
خودت برایم بگو که ما هم دل تنگ تان ایم !
..








2008/10/29
ما گاهی یک چیزهایی از خودمان به آگاهی دوستان و دشمنان می رسانیم که اشتباهی اشتباه می شود .
البته ما بیشتر این آگاهی ها را در سایت نسبتا محترم " صورت کتاب " یا همان " فیس بوک " به اطلاع می رسانیم و نه درمکان های خیلی خیلی عمومی مثل این خانه بی در و پیکرمان . جذابیت این به آگاهی رساندن ها برای ما همانا شنیدن و دیدن عکس العمل دیگران است از آنچه ما به آگاهیشان رسانیده ایم .
گاهی اوقات چیزهایی از ته دلمان می گوییم که خب چون خیلی از ته دلمان آمده بیرون ، معنا و مفهمومش را کمی تا قسمتی از دست داده و این می شود که هیچ پیامی هم ندارد جز برای دل خودمان . اما گاهی اوقات چیزهایی که می نویسیم هیچ ربطی به سر و ته دلمان ندارد و چیزی جز حقیقت نیست و آنوقت است که وقتی با عکس العمل های خیلی عمیق و معنوی مواجه می شویم کمی جا می خوریم و البته کمی فسفر می سوزانیم که ببینیم چه گفته ایم و حتی گاهی وقت ها لبخندی می زنیم و در دلمان می گوییم " دمت گرم و سرت خوش باد ! چه فکر می کردیم ، چه شد ! "
حالا ما امروز به آگاهی دوستان رسانیدیم که بابام جان " زمستان است ! " و بعد هم منزل را به قصد تفرج روزانه ترک نمودیم . وقتی برگشتیم با سیلی از پیغام های معنوی و شاعرانه مواجه شدیم و بسیار متعجب شدیم که این جمله چقدر می توانسته پی غام و پس غام داشته باشد و اینطوری شد که باز لبخندی زدیم از سر رضا !
.
.
.
.
حالا بار دیگر به آگاهیتان می رسانم که " زمستان است " .
از همان زمستان ها که خورشید کمی رویش را از زمین می گرداند و دمای هوا کمی تا قسمتی زیاد ، پایین می آید که می شود گفت " هوا بس ناجوانمردانه سرد است ! " .
حتی در بعضی قسمتهای این کره گرد یک چیزهای سفیدی به نام برف هم از آسمان می بارد که در چنین مواقعی باید حسابی خودتان و خودمان را بپوشانیم که در چنین شرایطی ممکن است بعضی ها در دلشان بگویند " سرها در گریبان است ! " .
و خب همین دیگر .
واقعا همین .
" زمستان است " .









Séraphine

Séraphine Louis , 1894-1934, French neoprimitive painter. Louis was a shepherdess and kitchen helper who taught herself to paint. Her powerful floral paintings are fantasies of twining stems and colorful blooms, with bits of human anatomy scattered into flat, frontal designs.


قرارمان باشد پای آن درخت سرو پیر، وسط میدان آن شهر قدیمی آبی .
زمانش را اما که می تواند بگوید ؟!
تو بگو !
خودت برایم بگو !
..
2008/10/27
دیشب خواب دیدم از نگاهم و دستانم پروانه زاییده می شود .
پروانه ها به همان زیبایی نگاهم به تو و دستانم در دستان تو بودند مخصوصا که پنجره هایش را با رنگ سرخ هم پوشانیده باشم .
..
خواهران و برادران همیشه در صحنه !
به آگاهیتان می رسانم که ما خودمان فهمیدیم که برکت چیز خیلی خوبی ست و کلا خیلی خوب است که همه چیز در زندگی آدم با برکت باشد حتی آب آفتابه در ولایت فرنگ .
....
پی نوشت اول : رمز پربرکت بودنش را هم البته خودمان در یک احوالات خاصی فهمیدیم که چیزی جز بزرگ بودن حجم آن نمی باشد .
دیگر شما خودتان فکرش را بکنید .
پی نوشت دوم : کمی احساس گل و گیاه بودن هم بهمان دست داده و آن هم شاید علتش همان آبپاش بودن آفتابه های اینجاست به جای آفتابه اوریجینال و سنتی !
تمام !
..
2008/10/25
حدیث عاشقی بر من روا کن
تو لیلی شو که من مجنونم ای دوست
..
2008/10/24
هنوز هم هر وقت به بالا نگاه می کنم یاد تو می افتم یا نمی دانم وقتی به تو فکر می کنم ناخودآگاه به بالا نگاه می کنم .
جایی مثل آسمان ، اما خودم می دانم که دقیقا به هیچ جا نگاه نمی کنم .
شاید نگاهم بیشتر در آن خانه می گردد .
شاید نگاهم بیشتر در آن اتاق می گردد .
شاید نگاهم بیشتر تو را می بیند که خوابی .
شاید هم اصلا فقط گوش شده ام و صدایت را می شنوم که در گوشم شعر می خوانی و من غلغلکم می آید اما چیزی نمی گویم مبادا دیگر نخوانی .
.
.
.
مبادا دیگر نخوانی ؟!
..


اگر بی تو بر افلاکم
چو ابر تیره غمناکم
اگر بی تو به گلزارم
به زندانم به جان تو
..
بیدارم به خدا .
خیلی وقته .
بیدار !
..
2008/10/23
نمی شود از روی پل های " سن " رد شد و به تو فکر نکرد !
می شود ؟

..


2008/10/22
جیب هایم را پر می کنم از نغمه های قدیمی .
کت سیاهم چهار جیب دارد . کلید طلایی خانه ، بلیط نارنجی هفتگی اتوبوس و مترو و چند سکه ( کمی بیشتر از پول یک یا دو قهوه ) ، را در آنها می ریزم . دوربینم را دور گردنم می اندازم و دست چپم را از بندش بیرون می آورم تا سنگینی اش روی شانه و گردنم تقسیم شود . روزها از خانه بیرون میروم . دورترین مسیر را برای رسیدن به مقصد انتخاب می کنم . هیچ عجله ای ندارم . هیچ عجله ای ! در واقع مقصدی هم در کار نیست .
تمام سعی ام را می کنم که سوار مترو نشوم . اتوبوس را ترجیح می دهم . انسانی تر است .
مترو دیگر برایم هیچ جذابیتی ندارد . نفسم میگیرد در آن دالان های کهنه اش . از ایستگاه های بزرگی مثل " شاتله " متنفرم . همه چیزش خیلی جدی ست . انگار همه دارند برای یک کار خیلی مهم می دوند . وقت تمام شده و .. !
از جیب های کتم می گفتم .
روی یکی از جیب های کوچکش یک شازده کوچولو با یک سوزن طلایی چسبیده است .
داخل همان جیب جعبه موسیقی کوچکم را می گذارم که تمام شهر را با موسیقی ببینم . دو رشته سیم نازک از جیب بیرون می آیند و می روند به گوشهایم و اینجوری می شود که باز دور خودم همان حباب بی رنگ همیشگی را می سازم و درونش راه می روم .
............................
امروز در جعبه موسیقی ام کشویی را باز کردم که خیلی وقت بود باز نشده بود .
درش را که باز کردم دخترک نه ، ده ساله ای را دیدم تنها نشسته در یک اتاق که میز گردی دارد و رویش یک دستگاه ضبط صوت دو کاسته سیاه رنگ قرار دارد . کاغذ دیواری های اتاق کرم رنگ بودند با نقش های صورتی . یک تار و یک تابلوی رنگ روغن از چهره پیرمردی که می گفتند " درویش خان " است به دیوارهستند . پرتره رنگ روغن را زن عموی دختر زمان موشک باران تهران وقتی مجبور شده بودند برای چند ماهی در مشهد ، در همین اتاق زندگی کنند کشیده بود . بوی جنگ می دهد .
دختر نشسته پشت میز و به ضبط صوت و کاستی که در آن می چرخد نگاه می کند . نگاه می کند . نگاه می کند و گوش می کند .
برای یک لحظه چشمانم را بستم و گوش کردم . صدای موسیقی را شنیدم . دختر ده ساله شدم و در خیابان ها ساعت های زیاد راه رفتم . راه رفتم . راه رفتم .
به جای اتاقی در مشهد در خیابان های پاریس بودم و به جای ده سال ، سی سال داشتم .
موسیقی اما همانی بود که بود .



2008/10/21
شما مست نگشتید ، وزان باده نخوردید
چه دانید چه دانید که ما در چه شکاریم !
..




2008/10/20
چرا وقتی به خودم نگاه می کنم یاد تو می افتم ؟
چرا بعضی از خیابان ها و ایستگاه های مترو مرا یاد تو می اندازند ؟ مگر ما با هم اینجا بوده ایم ؟
بوده ایم ؟
شک کرده ام .
تصاویری مدام از جلوی چشمانم رد میشوند از تو که داری در این شهر پرسه میزنی . سرم را می گردانم تا ببینمت ، نیستی .
نیستی لعنتی !
لازمت دارم .
..




2008/10/19
گاهی اوقات به شکل آزار دهنده ای حضورت را نزدیک حس می کنم .
آزاردهندگی اش از این بابت است که می دانم واقعا نزدیک نیستی .
نیستی لعنتی !
لازمت دارم !
..

2008/10/18
Body of Lies !
in Paris

دیده بخت به افسانه او شد در خواب
..
2008/10/17
سفر خوب است و خوب می کند !
..
2008/10/16
یک عصر پاییزی بارانی
بعضی روزها مثل امروز همه چیز آسان به نظر میرسد و بعد کم کم میبینی همه چیز به همان آسانی ست که به نظر میرسد . بعد احساس خوشحالی می کنی .
شب که داری مسواک میزنی و تو آینه به خودت نگاه می کنی احساس می کنی که چقدر دلت برای احساس خوشحال بودن تنگ شده بوده .
بعد با یک عالمه کف تو دهنت می خندی و بعد از خوشحالی گریه ات میگیره و بعد باز می خندی .
بعدش به خودت قول میدی که نذاری احساس خوشحالی زود از بین بره ولی ته نگاهت تو آینه می دونی که مطمئن نیستی که فردا هم همینطور فکر خواهی کرد یا نه .
زود مسواک زدن رو تموم می کنی و دیگه تو آینه به خودت نگاه نمی کنی .
..
2008/10/14
پاریس شهر بسیار سنگینی ست .
یک جور سنگینی همیشه روی سینه ام احساس می کنم وقتی تو این شهرم .
همه چیز بار دارد .
همه چیز .
و خب این هم خیلی خوب است و هم خیلی بد .
..
2008/10/13
نیکی آگاه می شود و کم کم ممکن است به آگاهی تان برساند .
2008/10/12
وقتی حافظه شنوایی و حافظه بویایی دست به دست هم بدن ، می تونن آدم رو بیچاره کنن .
..

2008/10/11
آن پیمانه شراب سفید که ریخت روی لباسم ، روشنایی بود .
گاهی هم اینجوری میزنند و روشن می شوند .
..
2008/10/10
همراه با نکتورن شماره بیست شوپن !
..

2008/10/08
آدمها را به شکل ساعت های شنی می بینم .
..
2008/10/07
پارک " تویلری " را از میدان کنکورد به سمت لوور بالا می رفتم که کاظم را دیدم که در خلاف جهت من از بالا به سمت پایین می آید . منتظر شدم تا نزدیک تر شویم و سلامش کنم .
چند ثانیه بیشتر طول نکشید .
قبل از اینکه به هم برسیم یادم افتاد کاظم چند سال پیش و خیلی ناگهانی مرد .
از کنارش رد شدم .
آدم ها مشابه هایی در جاهای دیگر دنیا دارند آیا ؟
..
2008/10/06

بچرخ تا بچرخیم !
..
2008/10/05
باران این روزها می بارد .
خوب شد که نیستی . اگر بودی مجبورت می کردم لخت زیر باران بایستی تا چاله های سر شانه هایت پر از آب باران شود .

2008/10/04
برای چند لحظه فکر کردم حتما اشتباه می کنم اما اینطور نبود .
دیشب تو رستوران همون پسره رو دیدم که تو ایستگاه قطار کازابلانکا دیدیمش . موهای سیاه و سفید داشت و با همون قطار ما اومد فز و روز بعدش تو شهر قدیمی دوباره دیدیمش .
آخه دنیا واقعا اینقدر کوچیک میشه ؟
مسخره ست .


2008/10/03
میگه : زندگی دو روزه ، غصه نخور !
میگم : به خدا هشت روزه .
اون یکی از پای تلفن میگه : بابا بیشتر از این حرفاست ، مردم به خدا . مگه نمی بینی ؟
باز میگه : زندگی دو روزه !
تو دلم میگم : عجب خریه !
..
2008/10/02
اون سگ لاغر سیاهه که از جلوی کافه " مادلن " رد شد و پای درخت شاشید ، منو یاد تو انداخت !
دلم برات تنگ شده .
..
2008/10/01
چیزی که نمی دانی اینست که من آن روز ( یا آن شب ! ) خیلی انتظار کشیدم و بعد خیلی اتفاقی ، همانطور که آن همه اتفاق دیگر با هم افتاده بود ، ماشینی که منتظرش بودم آمد .
ما رفتیم . خیلی گذشت تا فهمیدیم او دنبال کس دیگری آمده بوده که قرار بوده جای دیگری برود و من دقیقا همانجایی ایستاده بودم که قرار بوده آن زن دیگر بایستد و او بدون اینکه چیزی از من بپرسد مرا سوار کرد و جالب تر اینکه من که همیشه کلی سوال می کنم هم چیزی ازش نپرسیدم . بی انگیزه تر از آن بودم که برایم مهم باشد با کدام ماشین باید به مقصد برسم . نیمی از راه را که رفتیم مقصدم را پرسید و فهمید که اشتباه کرده است . اما برای او هم مهم نبود . من به مقصد رسیدم . او هم پولش را گرفت .
اما آن زن دیگر چه شد ؟ چقدر انتظار کشید ؟ عصبانی شد ؟ یا شاید او هم اشتباهی سوار ماشین من شد و نیمه مسیر فهمید که اشتباه کرده و ..
زندگی پر است از همین اتفاق های ریز و کوچک که باعث اتفاق های بزرگ تر می شوند .
اتفاق !
اتفاق !
اتفاق !
..



یک عصر پاییزی بارانی


Paris
Rue de Rennes
6éme