2007/07/30
فصل کنسرت
شنیده ام که این تابستون حسابی بازار کنسرت تو تهران گرمه . آقای لطفی که کنسرتشون برگزار شد . آقای شجریان هم که قراره همین روزا کنسرتشون برگزار بشه . آقای علیزاده و گروه کامکارها هم که قراره کنسرت داشته باشند . (البته با هم نه . گروه کامکارها جدا و آقای علیزاده هم جدا ) . واقعا خوبه که بعد از پانزده ، بیست سال فرصت یک مقایسه واقعی فراهم شده . خیلی دلم میخواد بشه بدون در نظر گرفتن پیشینه این هنرمندان و کارنامه های درخشانشون ، حالا ، و درست در یک زمان با هم مقایسه شون کرد . کدوما پیشرفت کردن ؟ کدوما پسرفت کردن یا در جا زدن ؟
2007/07/29
هدیه باارزش
بیست و پنج شماره از مجله " اطلاعات بانوان " از دوازدهم فروردین ماه سال هزار و سیصد و سی و پنج تا بیست و پنجم شهریور ماه هزار و سیصد و سی و شش به صورت صحافی شده با جلد چرمی یک هدیه بوده از طرف پدربزرگ پژمان به مامان پژمان که سه سال پیش به من هدیه داده شد . خیلی مجموعه جالبیه . خیلی خیلی جالبه . تبلیغات ، مقاله ها ، داستانها و خلاصه هر چیزی که در این مجلات چاپ شده اند بسیار سرگرم کننده هستند . آیین نگارش مطالب هم جذاب هستند . همه چیز خیلی با الان متفاوته . تصمیم دارم قسمتهایی ازین مجلات رو تو این وبلاگ پابلیش کنم تا شما هم در لذت مقایسه زمان حال و گذشته شریک باشین .

.............................................

این مطلب مربوط به صفحه پنجم از شماره اول مجله " اطلاعات بانوان " است که دوازدهم فروردین سی و پنج چاپ شده بوده . خانوم های عزیز قدر ماشین های لباس شویی تون رو بدونین . احتمالا تا مدتها هر وقت بخوایین لباسشویی رو روشن کنین یاد این مطلب خواهید افتاد .
..............................................................

2007/07/27
بدون شرح
قبل از مهمون بعد از مهمون


2007/07/25
از هر دری
دلم میخواست تو یک شهر کوچیک زندگی میکردم که ازین رستورانهای تو سریال " پزشک دهکده " داشته باشه . رستوران خونگی تو فضای باز . با نیمکت های چوبی و رومیزی های چهارخونه سفید و آبی و یک گلدون بزرگ پر از گلهای وحشی .
دلم میخواد یک مهمون خیلی باحال داشته باشم که براش قهوه درست کنم .
من اون دختری که شانزده سال هر روز صبح زود بیدار شده و رفته مدرسه رو نمی شناسم . باورم نمیشه که من این کار به این سختی رو انجام داده ام . فکر نمی کنم دیگه هیچوقت تو زندگیم بتونم به طور مداوم صبح زود بیدار بشم .
گاهی اوقات دلم میخواد تلویزیون رو از طبقه نوزدهم پرت کنم پایین . چرا اینقدر تلویزیون تو این خونه روشنه ؟ آخه چرا ؟
همیشه خیلی خوشحالم از اینکه جایی زندگی میکنم که از خیلی از رفت و آمدهای اجباری معافم .
من مدتهاست دنبال یک کفش خیلی راحت میگردم که هم بشه با دامن پوشید و هم با شلوار . هم خیلی برای راه رفتن طولانی مناسب باشه و هم اینقدر خوش قیافه باشه که بشه باهاش مهمونی رفت . رنگش هم یک جوری باشه که با همه رنگ لباس بشه پوشیدش . چنین کفشی وجود داره ؟
در ضمن این وبلاگ به شدت بی محتوا شده . شاید قبلا هم بوده اما خودم چنین احساسی نداشتم . حالا احساس خودم اینه که خیلی بیخود شده . به فکرش هستم . شاید باید یک دوره ای بگذره تا دوباره راه بیافته .
بعد از کتاب " مطالعه ای در باب کوری " از " ژوزه ساراماگو " حالا دارم " مطالعه ای در باب روشن بینی " رو میخونم . اولی رو تقریبا پنج سال پیش خوندم و جزو تاثیرگذارترین رمانهایی بوده که تا به حال در زندگیم خونده ام . این دو رمان در ایران به نامهای " کوری " و " بینایی " ترجمه شده اند .
از کسانی که اینجا رو میخونند کسی کنسرت " مجمد رضا لطفی " رو رفته ؟ اگه رفته اید نظر شخصیتون رو برام بنویسید لطفا .
2007/07/24
تربیت
بزرگترین و تاثیرگذارترین خدمتی که یک پدر و مادر در زندگی به بچه اش میتونن بکنن چیه ؟ منظورم عمیق ترین لطفیه که میتونن بکنن چی میتونه باشه ؟ یک کاری که همه عمر تاثیرش رو روی زندگی بچه شون ببینن و همیشه ازین کار خوشحال باشن و خیالشون راحت باشه ازینکه این بچه همیشه میتونه زندگی موفقی داشته باشه . در هر شرایط و جمعی که قرار میگیره بتونه خودش رو پیدا کنه . چه جوری میشه شخصیت بچه رو مستقل و محکم ساخت که با هر چیز کوچکی نشکنه و تحت تاثیر قرار نگیره ؟
....................................................
قبول دارین که بعضی بچه ها ذاتا شخصیتهای بارزی دارن یا فکر میکنین همه چیز حاصل تربیته ؟
2007/07/22
Floating Bridge
یک پل جدید در دبی افتتاح شده به نام پل شناور . این پل شناوره و در ساعات مشخصی از شبانه روز فقط فعاله . ویژگی خاصی که نسبت به پلهای دیگه دبی داره اینه که به جای اینکه پل به سمت بالا بره و از آب فاصله بگیره ، به سمت پایین میره و خیلی نزدیک به سطح آب میشه . خیلی احساس خوبی داره که نزدیک به سطح آب میشیم .
2007/07/21
Cut & Shape
در واقع این تابلوی یک آرایشگاه زنانه ست .
للحلاقه به عربی یعنی آرایشگاه . به نظر من این کار عربها خنده داره که عین کلمات انگلیسی رو با حروف عربی می نویسند . به جای گ و پ و ژ و چ هم که دیگه هر چی گیرشون میاد مینویسند .
به هر حال اصل ماجرا اینه . باز هم نمونه های خیلی جالب تر براتون میارم .
2007/07/20
عکس روز جمعه
عکس روز جمعه اینبار یک جور سواله . حدس بزنید این کلمات چه معنی میدن . ازین به بعد ازین سوالها براتون زیاد طرح خواهم کرد . قوه تخیلتون رو به کار بگیرید و بگین که به چه نتیجه ای رسیدیدن . اهالی دبی احیانا اگر زودتر فهمیدند در گذاشتن کامنت عجله نکنند .
2007/07/17
از هر دری
ازفضای سفر یک خرده دور شده ام و برام سخته دوباره بخوام راجع به احساسات اون روزها بنویسم . هر چقدر الان فکر میکنم میبینم که خیلی هم رفتارهای آدمهایی که تو این مدت دیدم تاثیری در زندگی من نداشته که بخوام خیلی بهشون فکر کنم اما اون لحظه برخورد یک خرده دلم میگرفت . نه اینکه ناراحت بشم از اینکه چرا سرد برخورد میکنند ، بیشتر از این دلم میگرفت که چقدر احمقن که فکر میکنن هر کس از ایران میره بیرون دیگه خارجی شده و .... . بیشترشون آدمهایی بودند که هیچوقت تجربه سفر به کشورهای دیگه رو نداشته اند و احتمالا تو ذهنشون یک مدینه فاضله ساخته اند از خارج و فکر میکنند هر کس خارج زندگی میکنه دیگه خوشبخت ترینه و هیچ مشکلی نداره و از صبح تا شب داره خوش گذرونی میکنه . این طرز تفکرشون باعث میشه احساس فاصله زیادی بکنند . البته من کاملا قبول دارم که فاصله وجود داره و این فاصله نتیجه سرعت پیشرفت آدمهاست در کشورهای مختلف . یعنی سرعت پیشرفت ما به نسبت اونایی که تو ایران هستند بیشتره اما ممکنه به نسبت پیشرفت کسانی که مثلا در آمریکا یا کانادا هستند کمتر باشه و این خودش باعث فاصله میشه . فاصله فکری . اشکالی هم نداره . فقط باید ازش آگاه باشی .
............................................
اینبار هم کلی کتاب بار زدم و با خودم آوردم . درسته که کتابخونه فعلیم اصلا در حد کتابخونه ای که در تهران داشتم نیست اما برای خودش کتابخونه ایه . سه سال آخری که تهران بودیم دیگه کتاب نمی خریدم و فقط کتاب قرض میگرفتم و میخوندم . خیلی حجم کتابهایی که داشتم زیاد شده بود و جایی برای نگه داشتنشون نداشتم اما حالا مجبورم کتابها رو بخرم تا بتونم بخونم . توفیق اجباری حاصل شده .
................................................
فیلم " هری پاتر و محفل ققنوس " همین پنجشنبه در سینماهای امارات اکران میشه و من باز هیجانزده ام .
......................................................
این دفعه که تهران بودم یک کار بامزه کردم که تا حالا نکرده بودم . چند نفر دوست و آشنا دور هم جمع شدیم و یک فالگیر دعوت کردیم و برای هممون فال قهوه گرفت . تفریح بامزه ای بود . یک بعدازظهر مفرح .
............................................................
دو سه روزه که حسابی نگران شده ام برای اینکه به نظر میرسه میخوان جلوی ساختمون ما یک ساختمون بلند بسازن و این یعنی چشم انداز خونه ما کور میشه . البته تا بخوان برسن به طبقه نوزدهم ما از اینجا رفته ایم اما به هر حال خوشحال نیستم .
....................................................................
شما خوابهای تکراری میبینید ؟ مثلا براتون پیش میاد یک مکان مشخص رو بارها و بارها و بارها در خواب ببینید ؟
.............................................................................
میتونین تصور کنین که یک روز تمام درختهای قدیمی و سربه فلک کشیده خیابون ولیعصر رو قطع کنند ؟ سایه ای که این درختها ایجاد میکنند ، حال و هوای خیلی خوبی به این خیابون میده و اصلا جزو شخصیت این خیابون طویل شده . تو مشهد یک بلواری هست به نام بلوار ملک آباد که درختهایی به همین زیبایی داشت و خیلی بیشتر از این . اما حالا به خاطر مترو همشون رو قطع کردند . اینبار وقتی ازون بلوار رد می شدیم اصلا بلوار ملک آباد رو نشناختم .

2007/07/15
چنگ سحرآمیز دیگر نمی خواند
از ایران چند تا نوار قصه خریدم که خیلی خاطره انگیزند و روزهای خوب کودکی رو جلوی چشمام به تصویر میکشند .
قصه " حسن و خانم حنا " و " علیمردان خان " رو خریدم . چند تا شاخ روی سرم سبز شد وقتی بعد از شنیدن " حسن و خانم حنا " متوجه شدم تمام ترانه هایی که چنگ سحرآمیز خوانده بود از نوار حذف شده اند و همینطور اون ترانه معروف " آی باقالی دارم ، باقالی دارم ، باقالی تازه ..... " .
دلم خیلی سوخت .
2007/07/14
هر چه عربی تر ، بهتر !!!!!
مگه " کازابلانکا " چه عیبی داره که تازگی ها در رادیو و تلویزیون ایران به جای " کازابلانکا " ، میگن " دارالبیضاء " ؟
2007/07/09
اگه بخوایین تو یک کتاب آشپزی هزار و نهصد و شصت و پنج صفحه ای دنبال یک غذای مشخص بگردین و کاملا به طور اتفاقی کتاب رو باز کنین و همون غذا بیاد جلوی چشمتون ، چه احساسی بهتون دست میده ؟
2007/07/08
سفر دو هفته ای تموم شد و برگشتم به پایگاه خودم .
تو این چهار سال گذشته این تنها باری بود که از تهران گردی لذت بردم . دو باره بعد از چهار سال خانواده چهار نفریمون تو خونه دور هم جمع شدیم . با هم غذا خوردیم . با هم مهمونی رفتیم . با هم تلویزیون تماشا کردیم . قبلا همه مون با هم همخونه بودیم اما حالا هر کدوم برای خودمون یک خونه زندگی داریم در سه نقطه این دنیا . دور هم میشینیم اما هر کدوم مسائل خودمون رو داریم که شاید خیلی هاشون مشترک نباشن .
پنج روزی که مشهد بودیم هم خیلی خوش گذشت . گذشته از مسایل عزاداری (که اونم یک قسمت کوچیکی از زندگیه و کمترین حسنش اینه که تکلیف خیلی ها در زندگی روشن میشه و باعث میشه بعد از سالها بعضی از فامیلهای خیلی دور رو ببینی ) بقیه چیزها خیلی خوب بود . فرصت عکاسی از مراسم خاکسپاری برای من تجربه تازه ای بود . به خونه قدیمیمون که خیلی خیلی دوستش دارم سر زدم ومسیر خونه تا مدرسه رو که فکر میکردم خیلی طولانیه رفتم و متوجه شدم که خیلی خیلی کوتاهه . مدرسه ای که من و مامانم هر دو اونجا درس خوندیم و آخرین باری که دیدمش در حال فرو ریختن بود ، بازسازی شده بود و جز کتیبه قدیمی مدرسه چیز دیگه ای از ساختمون قدیمی به جا نمونده بود .
بعضی از فامیلهای خیلی دور رو می دیدم که حتی اسمشون رو هم نمی دونستم اما اونا جزئیات جالبی در مورد زندگی فعلی ما می دونستند و سعی در کامل کردن اطلاعاتشون داشتند .
برخورد و رفتار بیشتر آدمها عوض شده بود . تعداد اونایی که مثل همیشه بودند و هیچ چیزی بینمون عوض نشده بود خیلی کم بود . یک جوری با ما برخورد میکردند انگار از کره ماه اومدیم . از ما فاصله میگرفتند و سعی میکردند خیلی رسمی برخورد کنند . از یکی دو نفرشون سوال کردم که آیا مشکلی براتون پیش اومده ؟ میگفتند:" خب شما دیگه خارجی شدین . شاید دوست نداشته باشین ما باهاتون صمیمی باشیم ."
نظرتون رو در مورد این برخوردها برام بگین . برای شما هم پیش اومده ؟ احساستون چی بوده ؟ منم بعدا نظرم و احساس اون لحظه ام رو خواهم گفت .
2007/07/05
شبهای تهران
دیشب ستاره ای دیدم که تو آسمون پرواز میکرد .
آسمون تهران این شبها پر از ستاره ست .
2007/07/03
روابط اجباری
جدیدا اینجوری شده ام که از شنیدن خبر مرگ بعضی ها فقط برای لحظاتی غمگین میشم و تمام . ممکنه اصلا یک قطره اشک هم نریزم . بعضی از آدمها هستند که در زندگی من هیچ نقشی ندارند . یعنی زنده یا مرده بودنشون برای من کوچکترین فرقی نمیکنه . اون چند قطره اشکی هم که اگر بریزم احتمالا بیشتر برای خاطرات دوره . این مرگ اخیر هم ازین دسته بود . فقط بهانه ای بود برای رفتن به مشهد و یادآوری یک سری خاطرات دور و شیرین .

من فکر میکنم که رابطه خانوادگی و خونی خیلی نباید در یک رابطه تاثیر داشته باشه . خیلی از خواهر و برادر ها رو میشناسم که در دوران زندگیشون به خون هم تشنه اند و دلشون نمی خواد یک آب خوش از گلوی خواهر یا برادرشون پایین بره . خب این رابطه چه ارزشی داره . فقط چون از یک مادر زاییده شده اند باید تا آخر عمر همدیگه رو تحمل کنند ؟ خیلی بده که . بعد به نظر شما خنده دار نیست که همون خواهر یا برادر در مرگ اون خواهر یا برادرش زار بزنه و گریه کنه ؟
خیلی از فامیلها و آشنایان قدیمی هستند که برای من سالهاست مرده اند .
از کامنت های همتون ممنونم .
............

2007/07/02
تهران تمیز
تو این چند سال گذشته هر بار که می اومدم تهران ، خیلی بهم خوش نمی گذشت و زودی دلم میخواست برگردم . اما این دفعه این احساس فرار کمتره . شاید به خاطر خلوت بودن خیابونها و تمیزی هواست .
نظری در مورد سهمیه بندی بنزین و این چیزا ندارم اما از تماشای تهران که هوای تمیزی داره و خیابونهای خلوت خیلی خیلی لذت میبرم .