2006/05/31
خوشبخت

خیلی
خیلی
خیلی
خیلی ی ی ی ی ی ی ی ی
تولد م مبارک
باز هم اومد . هیچ جوری هم نمیشه ازش فرار کرد . دوستش ندارم . نمی دونم چرا ولی ازش خوشم نمیاد . بیچاره اطرافیانم . گاهی فکر میکنم واقعا آدم آشغالی هستم که اینقدر تو ذوقشون میزنم . ولی خب چه کنم . نمی تونم ادای خوشحالی رو در بیارم . البته امشب که به خیر گذشت و آبرو داری کردم . هنوز خوش اخلاقم . شاید این شروعی باشه برای اینکه دیگه شب های تولدم عین برج زهرمار نباشم .
نمی دونم چرا ولی به نظرم هیچ چیز خوشحال کننده ای وجود نداره . روز تولد هم یک روزه مثل روزهای دیگه . فقط یک خرده آدم رو بیشتر به فکر وامیداره که دارم چه غلطی تواین دنیا می کنم .
تولدم مبارک . تنها خاصیت تولد همون کادوهاشه . دیگه اگه کادو هم نداشت که سرت گرم بشه باید بری بمیری .
امشب یک پسر عرب دیدم که یک مار چندش آور دور گردنش انداخته بود و ماره واسه خودش قر میداد . ای ی ی ی ی ی ی
یک عطر خوشمزه کادو گرفتم و یک مایوی خوشگل هم قراره کادو بگیرم انشا الله . اونایی که باید بخرند این خط رو با دقت بخونند . آبی باشه . سایزش رو هم که میدونید ( روم نمیشه بگم !!!) از مارکس اند اسپنسر هم باشه . اگه باز هم سوالی داشتید یواشکی از خودم بپرسید .
راستی از حالا بگم اصلا دوست ندارم بدونم چند سالم شده پس هیچکس نپرسه . همینطور با تخیلاتتون زندگی کنید . چکار به سن وسال من دارین آخه ؟
2006/05/29
چراغ مطالعه

بالاخره یک چراغ مطالعه برای خودم خریدم و از اون تاریکی خودمو نجات دادم . آخه میزم رو یک جایی گذاشتم که نور نداشتم . دلم یک نور متمرکز می خواست . رنگ میزم رو هم عوض کردم . حالا یک میز سبز با کمی آبی دارم با یک چراغ خوب که وقتی همه خوابند فقط میز من رو روشن می کنه .
چقدر راحت و آسون میشه تو زندگی تنوع ایجاد کرد و راستی که چقدربرای روحیه آدم خوبه !!!!!!!
دوست دارین "تاج محل" رو از نزدیک ببینید ؟
2006/05/28
مردمان رنگارنگ
هیچوقت فکر نمی کردم تو یک کشور عربی زندگی کنم . یک زمانی خیلی از عربها بدم می اومد و حسابی به این جماعت آلرژی داشتم ولی حالا دیگه به هیچ ملیتی حساسیت ندارم و تازه خیلی هم برام جالب هستند . زندگی تو یک کشوری که پراست از آدمهای گوناگون با فرهنگ ها و آداب و رسوم مختلف خیلی هیجان انگیز و آموزنده ست . بعد از مدتی کم کم متوجه تفاوت گروه های مختلف می شی و اون موقع تازه می تونی برای خودت یک برداشت واقعی داشته باشی مثل اینکه کدوم دسته از مردم باهوش ترند ، کدوم دسته منظم ترند ، کدوم دسته کاری ترند ، مظلوم ترند ، حقه بازترند ، پررو ترند و ....
وقتی خوب به این چیز ها دقت می کنم بیشتر توجهم به ایرانی ها جلب میشه و خیلی ناراحت میشم از اینکه می بینم آدمهای سرزمین های دیگه هم به این چیزها دقت می کنند و متاسفانه عموم ایرانی ها رو در دسته های خوبی گروه بندی نمی کنند . شاید اگر من یک چینی بودم اون وقت راجع به چینی ها اینطوری فکر میکردم . یعنی میدونی فکر میکنم این که ایرانی ها بیشتر توجهم رو جلب می کنند یک خرده هم به خاطر تعصبیه که دارم ودوست دارم همیشه در وضعیت مناسب و آبرومندی در جامعه حضور داشته باشند و وقتی همیشه اینطور نیست ناراحت می شم . احساس می کنم ایرانی ها لیاقتشون بیشتر از اینه !!!! ( آیا واقعا بیشتر از اینه ؟ )
جن خونگی

از اولین لحظه ای که دیدمش به نظرم آشنا اومد . بعدا کشف کردم که شبیه به " دابی " همون جن خونگی در داستان های " هری پاتر " هستش . خیلی قیافه با حالی داره . با یک سه چرخه حرکت میکرد . فکر میکنم قادر نبود راه بره . در چند صد متری دروازه هند در شهر دهلی داشت برای خودش گردش می کرد . وقتی ازش عکس گرفتم و در صفحه نمایش کوچک دوربینم عکسشو نشومش دادم تمام صورتش شد خنده .
2006/05/26
انگیزه برای مسواک زدن

دیروز یک خمیردندون شکلاتی خریدم . خیلی خوشمزه ست . ای کاش بشه یک مسواک شکلاتی هم بسازن !!!!
2006/05/25
چه عجیب
امروز از صبح تا حالا خیلی خوش اخلاق بودم . به نظر شما این فوق العاده نیست ؟
مرض ارثی
همیشه با خودم فکر می کردم چرا هر وقت من وارد آشپزخونه میشم مامانم یک کاری داره که من باید انجام بدم . یعنی اگه من الان از اتاق نمی اومدم بیرون این کار رو کی می خواست انجام بده ؟
حالا خودم هم به همون عادت دچار شده ام . تا وقتی که تنها تو آشپزخونه کار می کنم همه کار ها رو خودم انجام میدم ولی به محض اینکه مانا یا پژمان وارد آشپزخونه می شن دلم میخواد یک جوری بگیرمشون به کارو حسابی از وجودشون استفاده کنم . حتما اونا هم براشون سوالاتی پیش اومده که همینجا می تونن جوابشون رو دریافت کنن . حقیقتش اینه که چه معنی داره من آشپزی کنم و شما آشپزی نکنین . باید یک جوری ازتون کار بکشم تا دلم خنک شه دیگه !!!!!!!!!!!!!!!
2006/05/23
گذر زمان

اصلا باورم نمی شه نه سال گذشت از اون انتخابات هیجان انگیز . توحیاط دانشگاه چه خبر بود ! بعضی از بچه ها رادیو آورده بودند و دقیقه به دقیقه آمارشمارش آراء رو به اطلاع بقیه می رسوندند . چه هیجانی ، چه شوری . یادش بخیر .
تنها باری که برام مهم بود و رای دادم همون بار بود .
چه جوری این نه سال گذشت ؟ اصلا دلم نمی خواد باور کنم که من هم نه سال بزرگتر شدم . نه . نه . نه . نه .
2006/05/22
بدون شرح !!!!
خب این هم یک تبلیغ خوب و خوشمزه و البته خوشگل
2006/05/21
هذیانگویی مشترک
تا حالا ندیده بودم که دو نفر آدم سر هیچی با هم تله پاتی داشته باشن . معمولا راجع به یک چیزی با هم ارتباط برقرار می کنند اما اینکه سر هیچی با هم یکی بشن خیلی عجیبه . یعنی چی ؟
یعنی اینکه من و مانا روزی چند بار برامون پیش میاد که یک جمله رو با هم و یک صدا به زیون میاریم که هیچ ربطی به هیچی نداره . برای خودمون دیگه عادی شده ولی برای یک کسی که اولین بار ما رو میبینه تعجب آوره . اتفاق جدیدی که دیروز افتاد و برای خودمون هم دیگه جالب بود این بود هر دومون راجع به یک موضوع به انگلیسی مشق کلاسمون رو نوشته بودیم و در واقع اون موضوع هیچی نبود و بیشتر شبیه یک هذیانگویی بود . اما وسطاش به جملات مشترک میرسید به طوریکه من می تونستم از وسط متن مانا ادامه متن خودم رو بخونم . خیلی سورپرایز شدیم .
2006/05/20
معجزه
شما به معجزه اعتقاد دارین ؟
کافی هیپنوتیزم


قبول داری که بوی قهوه برای اونایی که قهوه دوست دارن یک جور حالت هیپنوتیزم ایجاد می کنه ؟ من حتی به اسمش هم حساسم . یعنی وقتی اسم قهوه میاد یک قسمت مغزم دیگه فقط دور اون می چرخه .
من از مشق نوشتن بدم میاد . گفتم که نگی نگفتی .
دیشب اینقدر خوابهای شلوغ دیدم و اینقدر از دست شخصیتهای خوابم حرص خوردم که الان اصلا انرژی ندارم و واقعا از دنده چپ بلند شده ام .
باز من دیشب خواب عدد و ارقام دیدم . هی می گم من جادوگرم هیچکس باور نمی کنه . مهم نیست . خودم که می دونم .حالا وقتی این عدد هایی که در خواب دیدم درست از آب دراومد (مثل دفعه های قبل ) بالاخره باورتون می شه .
2006/05/19
برداشت آزاد


من که نفهمیدم معنی اش چیه ؟ مربوط به جام جهانیه ؟ حس وطن پرستیش زده بالا ؟ آفتاب گیره ؟ ....؟...؟
صدای دل انگیز دزدگیر
یکی از صداهایی که اینجا اصلا نمی شنویم صدای دزدگیر ماشینهاست . تهران مدام یک صدای بوق مقطع یا صدای آژیر یک ماشین که یا گربه از کنارش رد شده و یا دزد داره می بردش به گوش میاد . ظهر ، شب ، نصفه شب ، هر جا که ماشینی هست این صدا هم هست . تازه با این همه دزدگیر این همه ماشین دزدیده میشه و پیدا نمیشه . ما خودمون یکیشو داشتیم . هنوز که هنوزه چشمم دنبال اون ماشین هست .
روزهای اول اینجا در دبی خیلی هیجانزده میشدم از اینکه می دیدم ماشینها هیچ قفل و زنجیرو دزدگیری ندارند . اصلا نمی فهمیدم که چطور یک نفر شب تا صبح عینک آفتابی گرون قیمتشو تو ماشین رو بازش میگذاره و هیچکس بهش دست نمی زنه . گاهی موبایل و کیف پول هم تو ماشین می گذارند و می روند پی کارشون . هنوز هم از دیدن این صحنه ها به هیجان می آیم . یک بار مامانم یک ساک دستی رو وقتی از فرودگاه می اومدیم خونه تو خیابون کنار ماشینی که ازش پیاده شدیم جا گذاشت . فردا صبح که متوجه غیبت ساک شدیم باورمون نمی شد که بعد از حداقل دوازده ساعت هنوز ساک تو خیابون باشه ولی بود .
این چیزها وقتی برای آدم عادی بشه دیگه نمی تونی تو ایران زندگی کنی . احساس نا امنی میکنی . اصلا یادت می ره که قبلا تو هم اینجا زندگی میکردی و خیلی هم ناراحت نبودی و اصلا به این مسائل دقت نمی کردی ولی حالا....
2006/05/16
ماه نقاش

دیشب یک کار بامزه ( به نظر خودم ) کردم . دیدم ماه تو آسمون کامله ، دلم خواست ازش عکس بگیرم . وقتی فهمیدم چیز خوبی از آب در نخواهد آمد یک کار جدید کردم . از ماه به عنوان قلم استفاده کردم . دیافراگم رو باز گذاشتم و با ماه نقاشی کردم . خودم که خیلی خیلی لذت بردم .
2006/05/14
جشن فارغ التحصیلی
دیروز بعدازظهر در مراسم فارغ التحصیلی دانشجویان دانشگاه آمریکایی دبی شرکت کردیم . یکی از دوستانمون در بین سیصد و بیست دانشجویی بود که فارغ التحصیل شدند . مراسم در سالن شیخ راشد در مرگز تجارت جهانی دبی برگزار شد . سالن بسیار بزرگی بود که حدودا چهار هزار نفر ظرفیت داشت . نکات جالب این مراسم : از سیصد و بیست نفر دانشجو شصت و یک نفر ایرانی بودند . مراسم درست راس ساعت اعلام شده آغاز شد . همسر آقای تونی بلر به اتفاق شیخ محمد آل مکتوم ( حاکم دبی ) مدارک دانشجویان رو اهدا می کردند . کل مراسم به طور مستقیم از تلویزیون دبی پخش شد . یکی از پسر های خود شیخ محمد از دانشجویان بود و مدرکشو از دست پدرش گرفت . ( تا موقعی که اسمشو صدا کردند هیچکس نمی دونست این پسر ، پسر شیخ دبی هستش . درست عین بقیه د دانشجویان می رفت و می اومد و تو نوبت ایستاد . بدون هیچ استثنایی !!!! ) مراسم خیلی با تشریفات آمریکایی و موزیک های باشکوه آمریکایی اجرا شد . تمام حاضرین با لباس رسمی بودند و کلا خیلی لذت بردیم از تماشای کلی آدم تر و تمیز و خوشبو از ملیت های گوناگون . یاد پایان نامه خودم افتادم و مدام برام مقایسه پیش می اومد که این کجا و اون کجا . ای امان از دست این مقایسه های هر روزه !!!! من که تا به حال چنین مراسمی رو جز تو فیلم ها ندیده بودم کلی هیجانزده شده بودم مخصوصا اون لحظه ای که همه کلاه هاشونو فرستادند به آسمون و صدای جیغ و داد و موزیک همراه با یک عالمه کاغذ رنگی تمام سالن رو پر کرد .
نکته جالب و بامزه دیگه این بود که شنیدم دو روزی که دانشجوها برای تمرین این مراسم می رفتند مدام روی تذکر ناظم ها با ایرانی ها بوده و هشدار می دادند که دانشجویان ایرانی هیجانزده نشن و به جای کلاه لنگ کفش و چیزای دیگشونو پرت نکنند هوا . آدامس نجوید و دست تو دماغتون نکنید چون دوربین ها ازصورت شما فیلم میگیرند و . .... .
چیز دیگه ای که برای من خیلی خیلی جالب بود این بود که تمام حاضران بسیار بسیار احترام عمیقی برای شیخ محمد آل مکتوم قائل بودند و این موضوع کاملا احساس میشد از عکس العمل های حاضرین . در این مورد بسیار شنیده بودم ولی خودم ندیده بودم . البته باید بگم که ذاتا بسیار آدم محبوب و قابل احترامیه . کسی که به مردمش خدمت میکنه و نمی گذاره آب تو دل مردمش تکون بخوره ناخودآگاه محبوب میشه . غیر از اینه ؟؟؟؟
2006/05/12
مرض حرص خوردن
چارلی و کارخانه شکلات سازی رو برای بار دوم ازشبکه چهارتلویزیون ایران دیدم و به حالی بد تر از تهوع دچار شدم . می دونی چرا؟ چون تمام موزیکها رو سانسور کرده بودند و روی تصاویر فیلم بی ربط ترین موزیک های دنیا رو گذاشته بودند . بدتر از همه این که اینقدر کیفیت تصاویر رو پایین آورده بودند که این فیلم خوش آب و رنگ تبدیل شده بود به یک فیلم بدرنگ و نمی دونم چی . تمام آبشارها و رودخونه های شکلاتی به رنگ آب گل آلود و فاضلاب در اومده بود .
وای که چقدر حرص خوردم .
وای که چقدر حرص خوردیم .
وای که چطور میتونن این همه گند رو با هم یک جا بزنن ؟
وای که چه دوبله آشغالی داشت .
دیدین آدم بعضی وقتها ازتماشای بعضی برنامه ها خیلی حرصش میگیره ولی خیلی با پشتکار به تماشا ادامه میده و بیشتر حرص می خوره . این هم یک مرضه دیگه !!!!!!!
تاثیر غیر مستقیم
امروز درست یک ساله که من وبلاگ دار شده ام . این دویست و هجدهمین پست منه در این یک سال .
این وبلاگ برای من شده مثل یک دفترچه یادداشت که اتفاقات جالب رو توش ثبت میکنم . امروز که به پست های قبلی ام سر زدم کلی چیزتوش پیدا کردم که خودم هم یادم نبود . خوشحالم که یک بهانه ای برای نوشتن دارم . گاهی حسرت میخورم که چرا پر ماجرا ترین دوره های زندگیمو ثبت نکردم .
یک چیز جالب . من همیشه معتقدم پدر و مادر آیینه بچه ها هستند . یعنی اگه می خواهی بچه خوبی تربیت کنی کافیه خودت خوب باشی . اگه دوست داری بچه ات دروغ نگه کافیه هرگز دروغ نگی . اگه دلت میخواد بچه ات به یک رشته خاص علاقه مند بشه ( که البته به نظر من نباید اجباری در کار باشه ) بهترین راه اینه که شرایط رو براش فراهم کنی و اجازه بدی خودش جذب بشه و یا خودت اون کار رو انجام بدی و به بچه اجازه بدی خودش با خوبی ها و بدی های کار آشنا بشه . حالا این همه گفتم که بگم من این چیزا رو می دونستم اما نمی دونستم عکس این ماجرا هم وجود داره . یعنی بعد از یک سنی بچه ها میشن آیینه پدر و مادر . پدر و مادر از بچه ها تاثیر میگیرند و به نظر من برای به روز موندن پدر و مادرها خیلی هم خوبه .
دیروز مامانم برام یک عکس فرستاد که خودش گرفته بود . من که خیلی خوشم اومد از عکسش . از اینکه حالا دیگه موقع عکس گرفتن به این موضوع فکر میکنه که " می خوام یک عکس خوب بگیرم " خیلی برام جالبه . اینکه دیدش نسبت به دوربین و محیط اطرافش عوض شده خیلی برام جالبه . این که به خاطر گرفتن این عکس تا ته قطار رفته و خودشو به یک جای مناسب رسونده خیلی برام جالبه . خیلی کیف کردم وقتی این عکس رو ازش دیدم . به این میگن تاثیر غیر مستقیم .
2006/05/11
دریا دریا دریا
بله .
تایید شد .
هوا کاملا برای دریا رفتن مناسبه . از این بهتر دیگه نمی شه .
امروز من و مانا رفتیم دریا . باید بگم تا بحال دریایی به این آرومی ندیده بودم . اینقدر آروم بود که یک خرده نگرانش شدم . گفتم نکنه مشکلی ناراحتی چیزی داره به من نمی گه .شاید مریضه و یا شاید پای یک زن در میونه .
چی میگی نصفه شبی ؟ یکی نیست بگه آخه مگه تو مجبوری درست در خواب آلود ترین حالت وبلاگتو آپلود کنی ؟
همیشه تا چند ساعت بعد از دریا با اینکه دوش می گیرم پوستم بوی دریا میده . بوی آب و شن و گوش ماهی .
2006/05/10
سوال های بی جواب
در چهارچوب توالت ایستاده و از خدا می خواهد که دست از سرش بردارم تا بتواند به قضای حاجتش رسیدگی کند اما یک عالمه سوال دارم ازش .
به نظر تو وبلاگ نوشتن کارقابل قبولیه به عنوان یک کار در زندگی ؟ وبلاگ خوندن چی ؟
به نظر تو تماشای عکسهای با ارزش ، کاره ؟
به نظر تو پیانو زدن و کتاب خوندن ، شغله ؟
به نظر توعکس گرفتن کار مفیدیه ؟
به نظر تو ......................
.
.
.
.
به نظر تو وقتی یک نفر ازم میپرسه تو از صبح تا شب چه کارا میکنی ، میتونم بگم من کتاب می خونم ، موسیقی گوش می کنم ، وبلاگ میخونم ، وبلاگم رو آپدیت میکنم ( چون اتفاقا چند وقتیه خواننده های وبلاگم زیاد شدن و احساس مسوولیت می کنم ) ، عکس تماشا میکنم ، گاهی عکس هم میگیرم و آپلود میکنم تا بقیه هم ببینند ، پیانو میزنم و با هر قطعه جدید که تمرین میکنم احساس میکنم دارم رشد میکنم ، آشپزی رو هم دوست دارم و ازش لذت می برم برای همین وقتی آشپزی میکنم احساس میکنم دارم یک اثر هنری خلق میکنم و این خوشحالم میکنه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چند بار تا حالا این جوابها رو به چند نفر داده ام و همه با نگاه پرسشگرشون ازم پرسیدند که منظورمون اینا نبود . منظورمون این بود که چه کار مفیدی تو زندگی روزمره ات انجام میدی !!!!!!!!!!!!!!
یعنی اگر میگفتم میرم سر کار ، خوب بود ؟ دیگه مهم نبود که من سر کار چه میکنم ؟ همین که آدم بره سر کار یعنی مفیده . چون پول در میاره . آره ؟ تو هم همینطور فکر میکنی ؟
حالا اگه بگم من ازساعت نه صبح تا شش بعدازظهر کتاب می خونم و پیانو تمرین میکنم و آشپزی و عکاسی و ...... و بابت این کارها روزی پنجاه هزار تومان حقوق میگیرم ، چی میشه ؟ مطمئنم که نگاه های پرسشگر تبدیل میشه به نگا های حسرت بار . تو دلشون میگن خوش به حالش . ای کاش ما هم جای این بودیم و میتونستیم این کارهای لذتبخش رو انجام بدیم . همه این کارها خیلی جدی میشن و مهم . دیگه کارهای بیخودی نیستن .
موافقی ؟ با توام !!!! حرف بزن دیگه . درست میگم یا باز دارم چرت و پرت میگم ؟ هان ؟ چی ؟
باز من اومدم حرف جدی بزنم تو جیشت گرفت ؟
زود بیا . من هنوز یک عالمه سوال بی جواب دارم !!؟؟!!؟؟!!
2006/05/09
بدون شرح !!!!

خیلی وقت بود دوست داشتم این دو تا عکس رو تو وبلاگم آپلود کنم ولی تنبلی اجازه نمی داد که اسکنر رو بیارم و اسکنشون کنم تا که امروز بالاخره طلسمشو شکستم .
این دو عکس روز دوم دسامبرسال دوهزار و پنج در یک ویژه نامه چاپ شد که لای روزنامه گلف نیوز گذاشته بودند به مناسبت سی و چهارمین سال متحد شدن هفت امیر نشین امارات که به اصطلاح روز ملی امارات متحده عربی هستش .
بنده شخصا خیلی خیلی از این بزرگراه (بزرگراه شیخ زاید در دبی ) خوشم میاد . مخصوصا شبها خیلی خوش آب و رنگ میشه . تا چهار سال دیگه یک متروی خوشگل هم قراره از وسطش رد بشه .
2006/05/08
کوفته قلقلی

امروز یک ناهار خوشمزه درست کردم که توش یک عالمه گوشت قلقلی داشت .خیلی وقت بود گوشت قلقلی درست نکرده بودم . یاد بچگیهام افتادم . همیشه دوست داشتم مامانم گوشتها رو بده به من که قلقلی کنم .
یاد کارتون" بامزی " هم افتادم با اون اژدهایی که همش کوفته قلقلی میخورد .
یادش بخیر.
2006/05/06
شیکاگو در دبی
بالاخره بعد از سه هفته انتظار امشب رفتیم تئاتر" شیکاگو" . تبلیغات تئاتر خیلی خوب بود .در تمام شهر نشونه هاشو میدیدیم . پوسترها ، مصاحبه های رادیویی ، تبلیغات تلویزیونی و حتی شمارش معکوس برای اولین اجرا در روزنامه های امارات . اما با این وجود ظاهرا تمام بلیطها فروش نرفته . به نظر من این تعداد اجرا ( یعنی ده روز که البته بعضی از روزها دو اجرا دارند ) برای چنین تئاتری در دبی زیاده چون تماشاچی مشتاق چنین برنامه هایی در دبی کم هستند . حالا اگه کنسرت "جنیفر لوپز" بود ( که ماه دیگه هست ) تمام بلیطهای بالا و پایین و چپ و راست با قیمتهای آنچنانی فروخته میشد و خلاص . مثلا برای کنسرت" رابی ویلیامز" که فکر میکنم هفته پیش بود شنیدم بلیط بازار سیاهش تا چهار هزار و هفتصد درهم ( یعنی یک میلیون و صد و هفتاد و پنج هزار تومان ) خرید و فروش شده . خدا شانس بده !!!!!!!!!!!
چیزهای جالب راجع به گروه " شیکاگو " زیاده مثلا اینکه کل این گروه حدود هفتاد نفر هستند با چهارده ۥتن بار . یعنی تمام وسایل اجرا از دکور و لباس و چرخ خیاطی ها و سازها و وسایل صدابرداری و نور و همه و همه رو با خودشون آوردن . یک چیز جالب دیگه اینکه یکی از دو نقش اول تئاتر یعنی " روکسی " که الان زنی حدود سی سال است ، سالها پیش یعنی حدود بیست سال پیش وقتی که دختر بچه کوچکی بوده همراه خانواده اش در دبی زندگی میکرده و کلاس باله می رفته !!!!!!به خاطر شغل پدرش که ظاهرا یک چیزایی مربوط به نفت بوده . و حالا بعد از بیست سال دوباره اومده دبی و عکسش به در و دیوار شهرچسبیده . خوبه سکته نکرده که بعد از بیست سال دبی رو اینجوری دیده . این دبی کجا و دبی بیست سال پیش کجا !!!!!!!!!!!!!!!!
نکته دیگری که امشب توجهم رو جلب کرد تعداد نسبتا کم ایرانیان حاضر در سالن بود . من که فکر میکنم اون تعداد هم که اومده بودند آقایونی بودند که پوسترهای تئاتر رو دیده بودند و چون یک خرده عکسهای پوسترها سکسی به نظر میاد سریع بلیطشو تهیه کرده بودند و .... . شوخی کردم .
از برنامه چی بگم جز اینکه به معنای واقعی یک اجرای کم نقص صحنه ای بود . یک اجرای کاملا گروهی حاصل هماهنگی شدید بین گروه موسیقی _ که تمام کارها رو زنده و روی سن اجرا میکردند _ ، گروه نورپردازی _ که به اندازه هنرپیشه ها نقششون مهم بود _ ، صدابرداری ، بازیگران که رقصنده بودند و تمام آوازها رو هم خودشون می خوندند و به شکلی خوب از عهده خوندن و رقصیدن بر می آمدند که در واقع نمی تونم بگم رقصنده های خوبی بودند که آواز خوبی می خوندند یا خوانندگان توانایی که رقص هم خوب میدونند ؟؟؟ این برنامه باز یکی از اون برنامه هایی بود که معنی کلمه "حرفه ای" رو مدام به بیننده یادآوری میکرد . این همه آدم حرفه ای چطور تربیت میشن ؟ چطور دور هم جمع میشن ؟ چطور میتونن به کار کردن با هم ادامه بدن ؟؟؟؟؟ تو ایران از این اتفاق ها خیلی کم می افته . قبل از اینکه حرفه ای بشی از رده خارج میشی . یا یک نفر حرفه ای چند نفر رو دور خودش جمع میکنه و همیشه سعی میکنه نذاره اونا حرفه ای بشن . کار گروهی هم که هیچ معنا و دوامی نداره . اینقدر از این حرفا زدم خودم هم حالم بهم خورد ولی چه کنم که همیشه بهش فکر میکنم و همیشه برام مقایسه پیش میاد و دلم خیلی میسوزه که چرا این چند هنرمند درست وحسابی هم که در ایران داریم دست از لوس بازی بر نمی دارن و یک کار جاودانه و جهانی خلق نمی کنن !!!! بالاخره نسل ما هم به یک چیزی احتیاج داره تا بهش افتخار کنه . یک چیز واقعی و ناب ایرانی . بماند که این چند ماهه اخیر آوازه افتخاراتمون به کره ماه هم رسیده !!!!!!!!!!!!
2006/05/04
یک لیوان آب خنک
امروز که دختر سحرخیزی شده بودم و به کارهای بیرون از خونه رسیدگی میکردم، تازه متوجه شدم که گرمای دبی شروع شده . امروز که ماشین رو زیر آفتاب پارک کردم ، بعد از دو ساعت که سوارش شدم تقریبا یک سونای خشک رو برای مدت دو دقیقه تجربه کردم . ( چه نازک نارنجی !!! )
امروز دوباره توجهم به این همه کارگر ساختمونی که دارن زیر آفتاب داغ امارات عرق میریزن جلب شد . این مملکت که با سرعت نور داره پیشرفت میکنه و هر روز یک پروژه جدید و حیرت انگیز رو میکنه همه و همه به دست همین کارگرهای هندی و پاکستانی ساخته میشه . اگه عربا پول نداشتن یعنی حال و همت سازندگی با دستای خودشونو داشتن ؟ اگه نفت نداشتن ؟ ما که نفت داریم چی شدیم ؟
پشت چراغ قرمز بودم و داشتم به کارگرهایی که خیابون رو می کندند نگاه میکردم که یکی از شهرداری ( شاید ) اومد و براشون آب یخ آورد . بطری های عرق کرده و خنک آب رو که میداد دستشون دلم میخواست راننده لودر باشم . تا خونه با خیال یک لیوان آب خنک سر کردم و وقتی رسیدم خونه یادم رفت آب بخورم !!!!!!!! مثل همیشه .
2006/05/02
کتاب تاریخ
داشتم فکر میکردم اگه مثلا کتابهای تاریخ مدارس رو میدادند یک آدم درست و حسابی مثل مسعود بهنود با اون قلم خیال انگیزش بنویسه چی میشد مگه ؟
اون موقع چقدر از خوندن تاریخ لذت می بردیم لابد .
2006/05/01
یک بلاگر جادوگر یا یک جادوگر بلاگر

من خیلی دوست داشتم جادوگر بودم . از اون جادوگر خوبا . از اون جادوگرای گرد و قلمبه و مهربون که همش کارای بامزه و خوب انجام میدن . ولی از همه این خصوصیاتی که گفتم فقط گرد و قلمبه ایش رو دارم . حالا باز همین هم خوبه . اونایی که اینم ندارن دیگه چی بگن !!!!!!!! (شوخی کردم !! ) بارها شبا تو خواب دیدم که با نگاهم اجسام رو جابجا میکنم و این کار خیلی برام لذتبخشه . تو بیداری فقط چند بار تونستم یک کارایی بکنم که اونم فکر میکنم بر حسب اتفاق بوده . شاید هم نبوده !!!!
چند شب پیش پژمان گرمش شده بود و کولر که در حالت اتومات بود خاموش بود و روشن نمی شد و چون هیچ کدوممون دلمون نمی خواست از جامون بلند شیم و بریم به کولر سر بزنیم نتیجه این شد که من گفتم الان برات جادوگری میکنم و بلافاصله شروع کردم به ورد خوندن که البته متن وردی که میخوندم بیشتر شبیه یک گفتگوی تهدید آمیز بود بین من و کولر که ای کولر بد زود باش روشن بشو . اگه روشن نشی من با تو قهر میکنم اون وقت خیلی بد میشه و تو دیگه ..... . خلاصه این حرفا ادامه داشت تا به اینجا رسید که گفتم : من تا سه میشمرم و اگه روشن نشی دیگه دوستت ندارم . یک ......................................................................... دو .................................................................................. سه !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
بلافاصله بعد از شماره سه کولر روشن شد و من از شدت هیجان نمی دونستم چکار کنم و چون خیلی هم جادوگر ترسویی هستم دیگه خوابم نمی برد و همش فکر می کردم که چرا و چگونه و ...؟ پژمان هم فقط میخندید .