2008/01/31
ترسیدم .
من ترسیدم .
اینقدر که تمام بدنم رو عرق سرد پوشاند .
در گوشه یکی از عکسهایی که بزرگ چاپشان کرده ام و الان سه ماه ست بر دیوارخانه مان هستند صورت مردی را دیدم .
در سیاهی مطلق صورت مردی که دارد سیگار میکشد به شدت برایم واضح شد .
اگر این عکس به این بزرگی چاپ نمیشد هرگز صورت مرد در عکس را کشف نمیکردم .
چطور در این مدت ندیده بودمش ؟



2008/01/29
من ؟!؟!؟
یک کیف خریدم که فقط دلم میخواد نگاش کنم . نمی دونم یاد چی می افتم . شاید یاد خودم در یک زندگی دیگر . احساس میکنم این کیف یک من ه در یک زندگی دیگه که شجاع تر بوده ام و جاه طلب تر . که در جایی دیگر زندگی میکرده ام . که سیگار میکشیده ام . یک جعبه سیگار نقره هم داشته ام که یک آدمی یک جای زندگیم به من هدیه داده بوده . احتمالا اون آدم رو از دست داده بودم ولی جعبه سیگار نقره همیشه با من بوده . احتمالا یک روز فقط با همین کیف محل زندگیمو ترک کرده ام و این کیف شده تمام زندگی ام برای همین ته ذهن اون یکی من مونده . انرژی اون روزها رو در خودش نگه داشته . حتما همینطوره . چه من جالبی بوده ام .
2008/01/28
درست وسط یک رویای شیرین ، ناگهان برایم روشن میشود که همه این ها خوابی بیش نیست .
تمام خوشی بودن با کسانیکه در خواب ( و گاهی بیداری !!! ) دوستشان دارم ناگهان تبدیل میشود به یک دلتنگی چند روزه و گاهی چند هفته ای .
همیشه دلم میخواهد بدانم آن لحظات رویایی واقعا روح هایمان یکدیگر را ملاقات کرده اند که اینقدر احساس تازگی میکنم ؟
2008/01/26
انگشتانم همیشه جمع هستند . دستانم رو مشت میکنم انگار که چیزی در مشتم باشد که هست همیشه . باید باشد . چیزی در مشتانم دارم که کسی نمی داند و نمی تواند بداند . میترسم مشتم را باز کنم تا دیگران از زندگیشان سیر شوند . آخر هرکسی که چیزی در مشتش ندارد ! میترسم دلشان بگیرد . میترسم چیزی را که میبینند باور نکنند . گناه دارند آخر .

به شما که نمیبینید میگویم . کف دستان من شیشه ایست و دو ماهی طلایی کوچک در کف هر دستم زندگی میکنند . نمی دانم چطور ؟ اما همیشه زندگی میکرده اند . به تازگی فهمیده ام که این عادی نیست . عادی ست ؟ نیست دیگر خودتان هم میدانید .

گاهی اوقات فقط وقتی که تنها باشم کف دو دستم را به هم نزدیک میکنم تا از تنهایی دربیاییند .

گرمای نگاهشان به هم ، دستانم را میسوزاند .

درد هم دارد .
2008/01/25
عکس روز جمعه

تاکسی های آبی در دبی
2008/01/22
از آن ما

جایی خواندم وقتی چیزی میشنوی یا میبینی که مطمئنی واقعیت ندارد و دروغ است آن قسمت از مغز که حالت تهوع را در انسان بوجود می آورد تحریک میشود . دقیقا همان حالتی که در سریال طنز پاورچین ( یا نمی دانم نقطه چین !! ) عادت معمول اهالی خانه بود . پاچه خاری یکدیگر را میکردند و عق میزدند . یادتان می آید ؟ تلویزیون ( ایران ) را که روشن میکنم خصوصا در این روزهای خاص بارها این حالت برایم پیش می آید . نگویید که خب روشن نکن که جواب میدهم برایتان پیش نیامده گاهی اوقات عمدا کاری کنید که دوست ندارید ؟ مثل یک جور خودآزاری ست یا شاید برای اینکه هر چه بیشتر و بیشتر قدر شرایط فعلی را بدانم و نگذارم رفاهی که در آن به سر میبرم برایم عادی شود . خبرهای سراسر دروغ و جهت دار با آن گوینده ها که انگارنافشان را با دروغ گفتن بریده اند . چه خوب صدایشان را می لرزانند و چشمهایشان را خمار میکنند انگار که ساعت هاست گریسته اند . از زمانی که به یاد دارم جیره هر شب مردم ایران چند جنازه آش و لاش فلسطینیانی ست که سنگ پرانی کرده اند . این صحنه ها را ببینیم و خوشحال باشیم که در کشورمان اگر کسی سنگ پرتاب کند نمیمیرد فقط باید جریمه شیشه شکسته رابدهد اما اگر فکر کند ممکن است بمیرد . مواظب باشیم چون هیچ قانون ثابتی برای مجازات وجود ندارد . ممکن است آدم بکشی و تبرئه شوی . ممکن است سال ها حق همه مردم را بخوری هیچ کس هم به روی خودش نیاورد اما هیچ بعید نیست به جرم پوشیدن چکمه ای رنگی خیلی اتفاقی همانطور که میبرندت تا توجیهت کنند اشتباه جبران ناپذیری مرتکب شده ای ، ناگهان دچار خودکشی ( از نوع امروزه اش ) شوی .

سریال های فرمایشی و فیلمهای تکه پاره فرنگی که بعد از گذشتن از فیلتر صدا وسیما میتوان با نامی دیگر و هدفی دیگر نمایشش داد . از دست و پا زدن آدمهای اهل هنر و فرهنگ برای بهبود بخشیدن اوضاع چنان غمگین میشوم که تعریفی برایش ندارم . سریالهای اخیر را میبینید . آدمهای خوبی دور هم جمع میشوند که یک کار خوب ارائه دهند که سلیقه عوام الناس را ارتقاء دهند ، نتیجه اش را میبینیم . یا در میان کار متوقف میشود یا در حین ساخت اینقدر دستورهای چپ و راست از بالا بالاها میرسد که ناچارا داستان به لجن کشیده میشود . این همه شتاب برای ساختن یک سریال تلویزیونی که باعث میشود یک صحنه سه دقیقه ای در سی دقیقه دو بار نابجا تکرار شود ، برای چیست ؟ مگر از الان نمی دانید محرم یا رمضان سال آینده چه موقع می آید ؟ این چیزها را که خوب میدانید الحمدلله .

سعی میکنم ، جدا سعیم را میکنم که درک کنم اما متاسفانه آدم حقیری هستم که نمی توانم خودم را جای همه کس بگذارم و به همه حق بدهم . برای خودم نظراتی دارم که در زندگیم با آن نظرات و عقاید زندگی میکنم و همین عقاید گاها سرسختانه و خودخواهانه ست که میشود " من " . اشکالی که ندارد ؟ میدانم مردم بیشتر از کسانی خوششان می آید که همیشه موافق باشد و هیچوقت انگشت روی قسمتهایی از طرف مقابل نگذارد که جواب قانع کننده ای برایش ندارد . آن قسمتهایی که خودشان هم می ترسند در موردش فکر کنند . دارم تمرین میکنم که با بعضی قسمتهای آدمها اصلا کاری نداشته باشم چون گندشان درمی آید و من برای تحمل بوی گندشان ضعیفم . سعی هم نمیکنم که خودم را بهشان نزدیک کنم یا آنها را به خودم . اصلا چه لزومی دارد . مگر ما چقدر زندگی میکنیم که بخواهیم تمام عمرمان را صرف توجیه و توضیح عقاید خودمان کنیم . من فقط میروم . همین . در نهایت هیچکس کاملا درست یا غلط نیست . مهم اینست که از زندگی لذت ببریم . به نظرم پسندیده ترین صفت انسانی اینست که آدم تکلیفش با خودش روشن باشد . اگر فقط تکلیفمان کاملا با خودمان روشن روشن باشد دنیا گلستان میشود . تصور کنید دنیایی را که همه آدمهایش میدانند از زندگی چه میخواهند و برای چه باید زندگی کنند . دنیایی که هیچ کس به خاطر نان شب تظاهر نکند . اصلا اگر این نان شب را از دنیا حذف کنیم چه میشود ؟ ازین به بعد همه به جای شبها ، ظهر ها نان بخورید .

بدجوری طلسممان کرده اند . چه کرده ایم که اینگونه طلسم شده ایم ؟ همه چیز داریم و هیچ نداریم . مانند بی خانمان گرسنه ای هستیم که هر شب باید در پشت در انبار بزرگ مواد غذایی یک سوپر مارکت بخوابیم .

از زندگی در کنار مردمی که با واژه اعتراض هم آشنایی ندارند هم خوشحالم و هم حرصم میگیرد . نه اینکه آدم نباشند و نظری برای خودشان نداشته باشند ، نه . به این جهت که موردی برای اعتراض پیدا نمی کنند . به این جهت که یاد نگرفته اند برای به دست آوردن حقوق طبیعیشان سنگ پرت کنند و اسلحه روی هم بکشند . کمی صبر میکنند چون میدانند کسانی هستند که همانقدر که به زندگی مجلل خودشان میرسند به فکر آنها هم هستند . در کاخ های زیبا ومجلل زندگی میکنند و برای مردم نیازمند ویلاهای آنچنانی میسازند . خوشحالم از اینکه در جایی زندگی میکنم که پروژه های پنج ساله شان را چهار ساله تمام میکنند و با افتخار اعلام میکنند نه اینکه بودجه آن یکسال را در جیبهای بچه هایشان بگذارند . خوشحالم از اینکه در جایی زندگی میکنم که هیچ روزی در سال را عزاداری نمیکنند . هیچ مناسبت غم انگیزی را یادآوری نمیکنند . برای مرده هایشان کیلومترها پارچه سیاه حرام نمیکنند ودر پر کردن روزنامه ها و رسانه های تصویری از آگهی های تسلیت از هم پیشی نمیگیرند . به جای سیاهی هر دو هفته در شهری که به جای خاک ، شن و ماسه دارد گلهای رنگین میکارند . در شهری که بیشتر سال تابستان است اسکی میکنند . از همه اینها خوشحالم اما همیشه در کنار این خوشحالی ها یک چیزی مرا غمگین میکند آنهم مقایسه تمام این خوبی ها با بدی های گربه سیاه خودمان است که می توانست مثل یک شیر باشد اما اقبالش بلند نبود و انتخاب شد برای اینکه به تدریج از گربه بودن هم انصراف دهد .

هرگز ازین فکرهای دوگانه رهایی نخواهم یافت .می دانم . هر چقدر هم دستور کیک پنیر و شیرینی برایتان بنویسم اما کاممان همیشه تلخ خواهد ماند . می دانم .

2008/01/21
Professional
تازگی ها با مفهموم یک کلمه درگیر شده ام و تمام فعالیتهایم تحت تاثیر معنای همین کلمه قرار گرفته . " حرفه ای " یعنی چه ؟
آشپز حرفه ای ، عکاس حرفه ای ، موزیسین حرفه ای ، نقاش حرفه ای و تمام این حرفه ای های دیگر به چه کسانی گفته میشود ؟
2008/01/16
Cheese Cream
میدونستم که این پست هم مثل همه پستهای شکمی دیگر با اقبال روبرو میشه .
کیک های پنیری که از شیرینی فروشی ها میخریم معمولا شیرین تر ساخته میشوند به همون دلیل که خیلی از ذائقه ها مزه شور و شیرین رو با هم کمتر میپسندند . البته خیلی بستگی به کشور و سلیقه عموم داره . مثلا در ایران بیشتر کیک های پنیر شیرین هستند به طوری که همیشه این سوال در ذهن به وجود میاد که این کجاش پنیر داره ؟ چرا پس مزه پنیر نمیده ؟ در امارات هم کیک های پنیر شیرین تهیه میشوند باز هم به همان دلیل ذائقه شیرین پسند عموم .
در مورد کشورهای اروپایی خیلی تجربه ای ندارم . هیچوقت به کیک های پنیرشان دقت نکرده ام . اما حدس میزنم کمتر شیرین باشند .
در نهایت کیک پنیر کیکیه که معمولا مخاطب خاص خودش رو داره . تعداد کسانی که کیک ( از انواع خامه ای و ساده و ... ) دوست نداشته باشند خیلی کمتره به نسبت کسانی که کیک پنیر دوست نداشته باشند .
کرم پنیرکه در تهیه این کیک استفاده میشه اسمش* دقیقا با انگلیسی همینه . اینکه آیا همان پنیر خامه ایست یا نه ، باید بگم نه . دقیقا همان پنیر خامه ای نیست . ازین پنیرهای پروسس شده ست . اما من شخصا تصمیم دارم دفعه بعد با پنیر خامه ای این کیک رو درست کنم . فکر نمی کنم اتفاق بدی بیافته .
کرم پنیر یا پنیرهای خامه ای انواع مختلف دارند . یعنی کارخونه های مختلفی اونا رو تولید میکنند حالا اینکه کدومش بهتره دیگه خیلی سلیقه ایه و باز بستگی داره به اینکه چه چیزایی دم دستتون باشه .
در مورد پخت کیک پنیر در ماکروویو هم هیچ اطلاعی ندارم .
................................................................................................
* Cheese Cream
2008/01/14
کیک پنیر
همیشه فکر میکردم درست کردن کیک پنیرخیلی سخته و یک تخصص خاصی میخواد . اما اشتباه میکردم . درست کردنش خیلی هم آسونه . چند روز پیش رفتم مواد لازم برای ساختن کیک پنیر رو خریدم . دیشب وقتی فهمیدم قراره برامون مهمون بیاد دست به کار شدم و کیک رو درست کردم . با اینکه چند بار دستور ساختشو خونده بودم اما متوجه یک نکته ای نشده بودم . اونم اینکه بعد از اینکه کیک آماده شد باید یک شب تو یخچال بمونه . این شد که مهمونای بدشانسمون فقط به تماشای کیک پنیر بسنده کردن . امروز صبح که بیدار شدیم اولین کاری که کردم رسیدگی به این کیک افسانه ای بود . از نتیجه کار خیلی راضیم و برای تکرارش ایده های جدیدی دارم .
قبل از اینکه از کیک امتحان کنم به این نتیجه رسیده بودم که تهیه کیک پنیر به شکل خونگی اصلا به صرفه نیست و گرونتر از آماده اش در میاد اما وقتی کیک رو چشیدم به این نتیجه رسیدم که کیک پنیر واقعی یعنی همینی که تو خونه درست میشه . دلیل ارزونتر بودن کیک پنیرهای حاضری هم همینه . چون معلومه که مثل کیک خونگی توش از مواد خالص استفاده نمیشه .
خب لابد میخوایین کامنت بذارین که دستور کیک رو بده . چشم .
.................................................................................................
دویست و پنجاه گرم بیسکوییت ساده .

صد و بیست گرم کره نرم شده .

سه عدد تخم مرغ .

هفتصد و پنجاه گرم کرم پنیر .

دویست و بیست گرم شکر نرم .

صد و هشتاد گرم خامه .

شصت میلی لیتر آبلیمو .

دو قاشق چایی خوری پوست لیموی رنده شده .


بیسکوییت ها رو با دستگاه خر
د کن حسابی خرد و نرم کنید . وقتی کاملا نرم شدن کره رو به بیسکوییت ها اضافه کنید و دوباره با دستگاه حسابی مخلوطشون کنید . خمیر نرمی که به دست میاد رو ته قالب گرد بیست و دو سانتیمتری که کف آن را با فویل پوشانده اید پخش کنید و با پشت قاشق جوری خمیر را پخش کنید تا کف و دیواره های قالب رو بپوشاند . قالب را نیم ساعت در یخچال قرار دهید .
فر را روشن کنید و روی درجه خیلی کمی بگذارید گرم شود .
تمام مواد باقی مانده را به کمک
همزن الکتریکی با هم مخلوط کنید تا مایع نرمی به دست آید . این مخلوط را داخل قالب بریزید و به مدت یک ساعت در فر با درجه کم قرار دهید . بعد از یک ساعت فر را خاموش کنید و در آن را نیمه باز بگذارید و اجازه دهید کیک همانجا خنک شود . وقتی کیک خنک شد آنرا برای یک شب تا صبح در یخچال قرار دهید .
فراموش نکنید که این کیک خیلی سنگینه و این مقدار کیک واقعا برای دوازده تا چهارده نفر بسه .

2008/01/12
برو بخواب ، دیوونه ام کردی
خب یک شبایی هم اینجوری میشه دیگه . دو ساعت بعد از اینکه رفتی بخوابی و هنوز بیداری ، هوس یک لیوان شیر سرد میکنی . شیر ؟ آخه چطور ممکنه ؟ همیشه از شیر متنفر بودم و هستم . خب دیگه . یک راه حلی پیدا کردم برای خودم که بتونم شیر بخورم . شیر رو با نی میخورم و یک نفس . اینجوری کمتر مزه اش تو دهنم میمونه . یک راست میفرستمش ته حلقم . بالاخره آدم قبل از سی سالگی هم یکی از مشکلاتش رو حل کنه خوبه دیگه . مگه نه ؟
درست مثل شبای امتحان که آدم دلش میخواد همه کار بکنه به جز درس خوندن ، منم چون میدونم صبح باید زود بیدار بشم و باید زود بخوابم ، الان دلم میخواد همه کار انجام بدم جز خوابیدن .
تازه یادم افتاده همیشه دلم میخواسته کیک پنیر درست کنم . از زیر لحاف گرم و نرم اومدن بیرون که برم سراغ کتاب شیرینی پزی و ببینم چه موادی برای درست کردن کیک پنیر کم دارم که فردا برم بخرم . یعنی دو ساعت کتاب خوندم که ذهنم از روزمره گی بیاد بیرون و خوابم بگیره ، همش کشک بود . دوباره باید از اول شروع کنم . اگه پژمان خواب نبود الان ظرفا رو میشستم . شاید حتی کیک هم می پختم . اما سر و صدا داره تازه من باید برم بخوابم چون فقط چهار ساعت دیگه باید بیدار بشم
من باید بخوابم .
من باید بخوابم .
من باید بخوابم .



2008/01/09
همیشه فکر میکرد میتوانست کارهای بهتری انجام دهد . هیچ اثر و نامی از خود به جای نگذاشت اما تاثیر بسیار زیاد او بر زندگی اطرافیانش به شکل ناباورانه ای عمیق بود . آدمهایی از این دست زیادند که در طول زندگی خود هرگز قیل و قالی راه نمی اندازند و خیلی گمنام ازین دنیا میروند اما باعث اتفاقات بزرگی میشوند که تاثیر آنها برای همیشه باقی خواهد ماند .
2008/01/08
زمستان خیس
بله بله
درسته
زمستان ما هم شروع شد . البته خیلی ساده اید اگه انتظار زمستان سفید داشته باشید . خیر . اینجا زمستانش فقط خیس است . اصلا هم بد نیست . حتی خیلی هم زیباست .
شهر ما فقط دو فصل داره . تابستان و پاییز . اما پاییزش جای بهار و زمستون هم کار میکنه . باور کنید . یعنی چاره ای به جز این ندارید . من که خوشحالم .
2008/01/06
خانه
اغلب به خونه هایی که درآنها زندگی کرده ایم فکر میکنم . چشمانم رو میبندم و هر خانه ای رو با تمام جزییاتش مجسم میکنم و توش راه میرم . از پنجره ها به بیرون نگاه میکنم . صداهای آشنا رومیشنوم . بوهای آشنا رو نفس میکشم . فصلهای مختلف رو در خانه های مختلف میبینم . پشت پنجره پذیرایی فلان خانه می ایستم و بارش اولین باران های پاییزی رو در آب سبز شده استخر تماشا میکنم . روی تراس اتاقم در خانه ای دیگر میروم و باورم نمیشود که این درختهای پر برگ و سبز سبز مانع میشوند که کوچه خلوت را از طبقه دوم ببینم . همین درختها را در زمستان میبینم که شاخه های نازکشان پر از برف شده اند .
به اتفاقات مهمی که در هر خانه افتاد فکر میکنم . به آدمهایی که به آن خانه ها آمدند و رفتند و رفتند . یاد تصویر آبرنگی از روستای " کلیدر " میافتم که اینقدر بزرگ بود هیچکس نمی تونست جلوی هیجانش رو بگیره وچیزی در مورد این تابلو نگه .
یاد آپارتمان طبقه شانزدهم میافتم . یاد اتاق ته راهروی خودم که به جای کمد ، اتاق کوچکی در دل خود داشت که هیچ پنجره ای به هیچ جا نداشت . پنجره آشپزخانه اش رو به کوههای شمال تهران بود . هیچوقت دلمون نیومد پنجره آشپزخونه رو با پرده ای بپوشونیم . حیف بود . درست مثل یک تابلوی زیبا بود که بیشتر روزهای سال غبار غلیظی رویش را میپوشاند . اما به امید چند روز تمیز در سال همیشه بدون پرده بود .
بعد از همه این تصورات یادم میافته که در تمام این خانه ها الان کسان دیگری زندگی میکنند . چه کسانی زندگی میکنند ؟ چه کسانی به آن خانه ها رفت و آمد میکنند ؟ صدای موسیقی ای از آنها به گوش میرسد ؟ چه تابلوهایی به دیوارشان آویزان کرده اند ؟ پنجره آشپزخانه را با چه پرده ای پوشانده اند ؟ تراس قشنگ اتاق من ، الان جای بند رخت است یا مثل اون موقع پر ازگلهای پامچال رنگارنگ است ؟ نقاشی های روی ستون وسط هال را پاک کرده اند یا همانطور نگهش داشته اند ؟ آن تکه خامه کیک که شب عروسی از نوک چاقو پرید و چسبید به سقف ، هنوز همونجا خشک شده مانده ؟ کسی میداند برجستگی سفید کوچکی که روی سقف است یادگار یک شب خوب عروسی ست ؟ چه فرقی میکنه اصلا . مهم اینست که در ذهن من همانطور خواهند ماند . شاید یک روز تمام این خانه ها را بازسازی کنم و یک فیلم کوتاه از تمام تصاویر ذهنیم بسازم . شاید هم همه اینها را نقاشی کنم . شاید هم یک آهنگ بسازم که همه اینا توش باشه . شاید !!!
2008/01/05
........ کم کم به این نتیجه رسیده که خارجی بودن یک جور حاملگی مادام العمر است ، با یک انتظار ابدی ، تحمل باری همیشگی و .
ناخوشی مداوم . یکجور مسوولیت مداوم و بی وقفه . یک جمله معترضه وسط چیزی که یک موقعی اسمش زندگی معمولی بوده ....
خارجی بودن هم مثل حاملگی ، غریبه ها را به کنجکاوی وا میدارد و حس ترحم و ملاحظه شان را برمی انگیزد .
از کتاب " همنام " اثر " جومپا لاهیری "
2008/01/03
شطرنج
خیلی دلم میخواد قالب وبلاگم رو عوض کنم . یک چیز خیلی ساده و شخصی تر دلم میخواد . اما بلد نیستم .
یک کافه جدید کشف کردیم که فضای خیلی دنجی داره . یک چیز خیلی جالبش این بود که میزهاش صفحه شطرنج داره و یک سری بازی همونجا هست که میتونی برداری و مشغول شی . بالاخره به لطف میزهای آماده شطرنج ، بعد از این همه سال پژمان رو به آرزوش رسوندم و اجازه دادم به من شطرنج یاد بده . وقتی داشتم بازی رو یاد میگرفتم یک دفعه احساس کردم خیلی ضایع ست که من تا حالا شطرنج بلد نبوده ام . خجالت کشیدم .
2008/01/02
حسودیت میشه که تهران داره برف میاد ؟
ناراحتی نداره . عوضش اینجا هیچوقت برف نمیاد .