2006/08/31
فرق بین تپانچه و کمانچه
امشب نکوداشت " جلیل شهناز " رو دیدم از شبکه جام جم .
باز غصه ام گرفت . اینقدر حرص خوردم که مردم . به جای بزرگداشت و نکوداشت و نداشت برین ببینین اونایی که چند سال دیگه میخوایین براشون بزرگداشت بگیرین تو خونه اجاره ای زندگی میکنند یا از خودشون خونه دارن ؟ برین ببینین هزینه دوا و درمونشون رو از کجا میارن؟ چه جوری روزگار میگذرونن ؟ من نمی دونم این پژمان چرا اصلا حرص نمی خوره . اینقدر اخبار دنیای موسیقی که از ایران به گوشم میرسه سطحش پائینه که روز به روز خوشحال تر میشم از اینکه دیگه اونجا نیستم . خسته شدم از بس که کنسرتهای هسته ای ( تخمی ) دادند و از بس بزرگداشت برای آدمهای از دست رفته گرفتند و یک عده یک میکروفن مفتی گیر آوردند و یک سری حرفهای تکراری دادند به خورد شنونده های تکراری . بزرگداشت بزرگترین نوازنده تار ایران بود ولی موزیک متن برنامه تکنوازی سنتور بود . یعنی تهیه کننده برنامه فرق تار و سنتور رو نمیدونسته ؟؟؟؟
تا اونجایی که من یادمه هر وقت برای یک استادی بزرگداشت گرفتند چند روز بعدش خبر درگذشتش رو شنیدیم . خدا به خیر کنه .
فکر کنم از عزراییل پورسانت میگیرند .
2006/08/29
از هر دری

آخ که چقدر کیف داره آدم روزی سی بار بدون دلیل تلفن بزنه به آقای خونه که سر کاره و بگه هیچی فقط میخواستم قربونت برم بعد اونم بگه من هم همینطور .
آخ که چقدر کیف داره آدم روزی سی بار به تلفن جواب بده و آقای خونه از اون ور خط بگه هیچی فقط می خواستم قربونت برم بعد منم بگم من هم همینطور .
یک برنامه ریزی باحال کردیم برای یک سفر خارجه با ماشین خودمون . البته اینجا خارجه هاش خیلی نزدیکه . ولی ما میخواهیم بریم اون دور دورای خارج . از فکر سفر کردن همیشه بال در میارم . حیف که هنوز دو ماه مونده . ای کاش همین فردا بود .
میخوام تو مسافرتمون با دوربین آنالوگ هم عکاسی کنم . راستی اون نگاتیوی که گم کرده بودم پیدا شد . نمی دونم کی برده بودمش ایران و گذاشته بودمش تو فایل نگاتیوهام . خلاصه که نتونستم به دوسالانه عکاسی برسونمش و عکس های دیگه ای رو برای دوسالانه فرستادم .
راستی من با مامان غزل موافقم که میگه بعضی آدما تاریخ مصرف دارن . هیچ ربطی به خوبی و بدی آدما نداره . مسئله اینه که دیگه به درد هم نمی خوریم . قبلا عذاب وجدان میگرفتم و احساس گناه میکردم از اینکه تصمیم بگیرم بعضی از ارتباطاتم رو قطع کنم اما حالا دیگه نه . بعضی از روابط دردسر و عذابش بیشتر از چیزای دیگه ست .
2006/08/28
آرزوی شکلاتی







خب من دیروز به عنوان هدیه سالگرد ازدواج برای پژمان ترافل با بادام و لیکور قهوه درست کردم . خیلی خوشمزه شد . بهتر از اونی شد که فکر میکردم . از همه مراحلش عکس گرفتم .
راستش من خیلی به شکلات سازی و کیک های شکلاتی علاقه دارم . یعنی میشه من یک روزی صاحب یک شکلات سازی بشم ؟؟؟؟
2006/08/27
سالگرد ازدواج
امروز سومین سالگرد ازدواجمونه . چهار روز دیگه ششمین سالگرد دوستیمون و یک ماه دیگه هفتمین سالگرد آشناییمونه .
هفت ساااااااااااااااال . اصلا باورکردنی نیست . خیلی خیلی زود گذشت . خیلی خوش گذشت . بزنید به تخته !!!!!
یک خرده از ماجرای " ازدواج به سبک نیکی " تعریف کنم به مناسبت سالگرد ازدواجمون . اون روز بعد از محضر همه با هم ( یعنی همون چهارده نفر ) با هم رفتیم رستوران سوییس که ازون رستورانهای قدیمی خیلی باحاله . اگه اینجا نمی رفتیم انتخاب بعدیم برای نهار عروسی کافه نادری بود . کلا دلم فضاهای قدیمی میخواست نه شیک و پیک . البته رستوران سوییس خیلی رسمی بود . کاغذ دیواری های قدیمی و معماری قدیمی ساختمون یک فضای خوبی داشت . اصلا به نظر من رستورانی که به عنوان نوشیدنی آب هندونه میده خیلی کارش درسته . نوشیدنی مورد علاقه من . گارسن های اونجا همه یا انگلیسی بلدن یا فرانسه چون اغلب مشتری هاشون کارمندان سفارتخونه های تو تهرانن از همون قدیم ندیما . میز ناهار رو از قبل رزرو کرده بودیم و روش برامون گلهای قشنگی گذاشته بودند و حسابی تحویلمون گرفتند . بعد از ناهار رفتیم خونه و یک خستگی در کردیم و من و پژمان رفتیم تا به قرارمون برسیم . با دوستامون تو کافه ماگ قرار داشتیم . بعد از ظهر رو اونجا با دوستامون گذروندیم . آقای نوری برامون گل خریده بود و یکی دیگه از دوستامون هم یک کتاب به نام " پاسخ به سوالات جنسی " به عنوان هدیه عروسی.
بعد از کافه من و پژمان از هم خداحافظی کردیم و رفتیم دنبال کارامون آخه فردا شبش مهمونی داشتیم و من باید سالاد ها و دسر ها رو درست میکردم و از همه مهمتر لباسم بود که هنوز آماده نبود و شب ساعت دوازده با بابام رفتیم گرفتیمش . یادش بخیر .
آهان یک چیز بامزه از موقع عقد تو محضر رو یادم رفته بود بگم . این موضوع رو بعدا تو فیلم متوجهش شدم . موقعی که آقای عاقد از پژمان بله رو گرفت من زودتر از همه شروع میکنم به دست زدن . خیلی خنده دار بود . عین این ذوق زده ها . خب خوشحال بودم دیگه !!!!
راستی ما عکاس و فیلمبردار و احیانا گروه موزیک نداشتیم چون چند تا عکاس و فیلمبردار و فیلمساز و جمع کثیری از دانشجویان و فارغ التحصیلان دانشکده موسیقی مهمونهای ما رو تشکیل میدادند و خلاصه خودمون از پس خودمون بر اومدیم . تو این زمینه به خودکفایی رسیدیم . باز هم جای شکرش باقیه .
2006/08/25
بلاگرهای ایرانی در دبی
اولین ملاقات وبلاگی انجام شد . خیلی هم خوب شد .
پ . ن : البته ما فقط دو نفر بودیم .
2006/08/24
تفاوت از زمین تا آسمان است ....


پنجشنبه ها در برنامه خانواده یک آقایی به نام " میلانی " میاد و راجع به مناطق زیبا و دیدنی و تاریخی و طبیعی ایران صحبت میکنه . یعنی در واقع میره گزارش تصویری از این جاها تهیه میکنه با توضیحات بسیار خوب و در برنامه نشون میده . اوایل که این برنامه رو میدیدم خیلی توجهم رو جلب نمی کرد اما تازگی ها خیلی برام جالب شده . یک جاهای بکری میره که آدم دلش هم آب میشه و هم آتیش . چرا ؟ چون ازاین همه بنای تاریخی به جا مونده هیچکس محافظت نمی کنه . اینقدر کاروانسراهای در حال تخریب تو ایران داریم که دل آدم کباب میشه . میره تو دل جنگل و از کلی راههای صعب العبور میگذره میرسه به یک آبشار بی نظیر ، اونوقت اونجا تا دلت بخواد پوست پفک و بطری خالی نوشابه و .... پیدا میکنه . افسوس ، افسوس . کی این مردم میخوان یک خرده مردم بشن ؟ گاهی وقتا فکر میکنم هر چه به سر ایران و ایرانی میاد حقه . انگار ما لیاقت نداریم . از این همه تمدن و فرهنگ گذشتگانمون فقط بلدیم پزشو بدیم . به تمدن چند هزار سالمون می نازیم اما با دست خودمون از بین میبریمش .
دلم می خواد یک ایران گردی درست حسابی برم . اما خیلی کار سختیه . باید لوس بازی در نیارم . یک مسئله مهم که تو مسافرتهای جاده ای ایران خیلی منو میترسونه ( گلاب به روتون ) مستراحه . این فرنگی ها هر چقدر بی دین و ایمون باشن ، این مستراحشون خیلی دین و ایمون آدم رو نجات میده . آخرین باری که تو ایران از یک توالت عمومی بین راهی استفاده کردم هرگز یادم نمیره !!!! توالته اینقدر کوچولو بود که پاهای آدم میچسبید به در و دیوار . اینجا تو امارات هرگز و هیچ جا این مشکل رو نخواهی داشت . به شکل باور نکردنی توالت ها ی عمومی تمیز و خوشبو هستند . بعضی جاها اصلا دلت میخواد بی دلیل یک سری به توالتش بزنی و ببینی چه شکلیه . برای مسافرت هم مشکلی نیست . پمپ بنزین های بین راه توالت های بسیار تمیزی دارند که می تونی با خیال راحت ازشون استفاده کنی . اینجا چون کشور مسلمونهاست کنار توالت های فرنگی همیشه شیلنگ آب هم هست که دیگه نور علی نوره . هنوز افتخار عکاسی از توالت عمومی های ایران رو پیدا نکردم اما ازتوالتهای اینجا عکس گرفتم که ببینین .
عکس سمت راستی درست از زاویه دید من بوده وقتی که داشتم ج...ش میکردم وکیف و شالم رو آویزون کرده بودم . عکس سمت چپ درست از نقطه مقابلشه ولی چون نمی تونستم بیشتر برم عقب خود توالت دیده نمیشه . خودتون تصور کنین یک توالت خیلی تمیز رو زیر این تابلو .
داشتم از آقای میلانی میگفتم . هر وقت یکی از برنامه هاشو میبینم بعدش اینقدر حرص میخورم و اینقدر بد و بیراه نثار زمین و آسمون میکنم که آخه چرا ؟ چرا اینجوری شد این مملکت ننه مرده ؟ اینقدر حرص میخورم که باز یک چیزی تو گلوم قلمبه میشه .
2006/08/23
بدون عنوان

من هر چقدر این سریال " دایی جان ناپلئون " رو میبینم سیر نمیشم .
شازده اسدالله : شخصیت محبوب من .
امروز بعد از دو روز خونه نشینی برم بیرون ببینم چه خبراست ؟ مردم چه میکنند ؟ چه میگن ؟
اینم یک عکس از دبی مارینا در شب و در حال رانندگی .
2006/08/21
تا سه نشه ، بازی نشه !!!
سه شب پیش رفتیم هارد راک کافه . اینقدر شلوغ بود که گفتند یک ساعت باید منتظر میز بمونین . می دونین چرا منتظر نشدیم ؟
چون می خواستیم سریال " نرگس " رو ببینیم . البته این هم خواسته من و پژمان بود و هم خواسته دوستامون . رفتیم خونه دوستامون که همون نزدیکی ها بود . خودمون بساط شام راه انداختیم و سریال دیدیم . دیشب دوباره رفتیم هارد راک کافه . بر خلاف اون شب که خیلی شلوغ بود دیشب خیلی خلوت بود . یعنی به شکل غیر عادی خلوت بود که البته به محض ورود دوزاریم افتاد چه خبره . بعد از سلام و خوش آمدگویی اولین جمله ای که به مشتری ها میگفتند این بود :
" No live music , No alcohol !!!!!!!! "
این جمله رو گفتن همانا و لب و لوچه آویزون مشتری ها همانا . همه با دماغ سوخته از همون راهی که اومده بودند بر میگشتند . این شد که ما هم دوباره با همون دوستامون رفتیم خونه همون دوستامون و دوباره خودمون بساط شام راه انداختیم و سریال " نرگس " تماشا کردیم . مسخره نیست ؟
دیشب تمام کلاب ها ی امارات موسیقی و الکل رو ممنوع کرده بودند به مناسبت " مبعث " . میگم مگه این مبعث جشن نیست ؟ پس چرا بساط عیش و نوش این غیر مسلمونا رو ریختن به هم ؟ آخه این بنده های خدا چه گناهی کردند که باید به خاطر مسلمونا از حقوق خودشون محروم بشن ؟ کلی توریست می اومدند و با قیافه های آویزون بر میگشتند . دلم به حال اونایی که چند روز اومدند دبی برای تفریح و یکی از شباشون اینجوری ضایع شد خیلی سوخت . چقدر تو دلشون فحش و لعنت میفرستند به هر چی که باعث این محدودیت ها میشه . حق ندارند ؟
2006/08/20
تر و خشک

دیشب خواب اون جایی رو دیدم که مرده ها رو میسوزوندن . تو هند . تو جیپور . خیلی زیاد دیدم . یک عالمه زن و مرد رو با هم میسوزوندند . جفت جفت . بعضی هاشون زنده بودند ولی چون باید جفت جفت سوزانده میشدند چاره ای نبود . باید سوزانده میشدند . مثل تر و خشک که با هم میسوزند .
2006/08/18
پرنده ها
امروز ظهر یک دفعه دو تا کبوتر از آسمون اومدند و اومدند و نشستند پشت پنجره ما . خودشونو چسبونده بودند به شیشه پنجره . فکر میکنم چون شیشه خنک بود این کار روکردند . یک خستگی درکردند و پریدند و رفتند . رفتند و رفتند .
2006/08/17
بستنی خونگی

من بستنی خیلی دوست دارم البته نه هر بستنی . بستنی های کم شیرینی و شکلاتی مایل به تلخی دوست دارم بیشتر . اینجا دو تا بستنی شکلاتی پیدا کردم که تقریبا نزدیکند به سلیقه من . یکی از بستنی ها فرانسویه و اون یکی دانمارکی . چون تولید داخلی نیست قیمتش گرونتره و این موضوع منو به فکر خریدن یک بستنی ساز انداخت . اگه یک بستنی ساز بخرم میتونم بستنی هایی با سلیقه خودم درست کنم . کسی تا حالا بستنی ساز داشته که از تجربیاتش به من بگه ؟ چه مارکی بخرم بهتره ؟ اصلا بخرم یا نخرم ؟ بستنی هاش خوشمزه میشن یا نمیشن ؟
راستی چرا چند روزه نمیشه تو بلاگ اسپات عکس آپلود کرد ؟؟؟؟؟؟؟
2006/08/16
باهنران و بی هنران
با اینکه کسی نظرم رو نپرسیده اما من میخوام نظرم رو در مورد یک جنبه از شخصیت آدمها بگم . من فکر میکنم کل آدمهای روی کره زمین دو دسته هستند . آرتیست ها و غیر آرتیست ها . یعنی هنرمندان و بی هنران .
بعضی از آدمها حتی اگر شغلشون هیچ ربطی به هنر نداشته باشه باز هم هنرمندند و بعضی ها با وجود چند اثر هنری اصلا هنرمند نیستند . چه جوری بگم ؟ هنر به نظرم یک موهبت خدادادیه . بعضی ها ذاتا هنرمندند و بعضی ها نه . لزومی نداره اونایی که هنر تو ذاتشون نیست خیلی اصرار کنند که یک اثری از خودشون به جا بگذارند چون با وجود زحمت خیلی زیادی که میکشند آخرش گند میزنند . بی هنرها میتونند هنرشونو با دخالت نکردن در امور هنری نشون بدن .
2006/08/15
اعتراف
چند وقته می خوام یک اعترافی بکنم . من از چک کردن شمارنده وبلاگم به طرز کودکانه ای لذت میبرم . از خوندن کامنتهایی که برای عکسهام در سایت فلیکر و همینطور برای پستهام میگذارید لذت میبرم . اگه بگم اصلا برام مهم نیست چند نفر خواننده دارم ، خیلی دروغ گفتم . آخییییییییییش راحت شدم . عین یک طالبی قلمبه شده بود تو دلم .
یک چیز دیگه هم میخوام بگم . من از کامنتهایی که توش مینویسند : " ای مهربان تر به من هم سر بزن " و " ای دوست مرا به خاطر آور " و " منتظر حضور گرمت هستم " و ...... خیلی بدم میاد و در اینصورت هرگز به اون وبلاگ سر نمیزنم . بی احساسم ؟
مطلب بعدی در مورد تبادل لینکه . من از هر وبلاگی که خوشم بیاد بهش لینک میدم و از صاحبش هم اجازه نمی گیرم . البته همیشه یک مدتی اون وبلاگ رو میخونم و بعد از اینکه احساس کردم حسابی باهاش دوست شدم این کار رو میکنم . هرکس هم دلش بخواد به وبلاگ من لینک بده لازم نیست از من اجازه بگیره .
من همیشه از هر تغییر و تحولی استقبال میکنم . عاشق اسباب کشی و عوض کردن خونه ام و یا اینکه اگه خونه مال خودم باشه خیلی زود به زود توشو تغییر میدم . حالا که تصمیم گرفتیم سه سال آینده رو تو همین خونه بمونیم یک خرده به فکر تغییر و تحولات افتادم . انشاالله بعد از سه سال این خونه رو با دو تا چمدون ترک میکنیم به سوی محل جدید . بالاخره خودمو راضی کردم که رویه مبل رو عوض کنم . خدایی نکرده سه سال دیگه میخواهیم ازش استفاده کنیم . به جای نارنجی ایندفعه رویه نوک مدادی براش گرفتم . این ایکیا کار همه رو راحت کرده . البته با مامان غزل موافقم که کیفیت اجناسش خیلی خوب نیست ولی برای زندگی های سبک و ساده خوبه به علاوه قیمتهاش هم نسبتا ارزون تره .
2006/08/14
شهر سوخته
الان شبکه جام جم دو یک برنامه مستند در مورد " شهر سوخته " نشون داد . این برنامه های باستان شناسی رو که میبینم از خود بیخود میشم . بینهایت برام هیجان انگیزه . یک شهر کاملا متمدن متعلق به پنج هزار سال پیش در سیستان . تمام قوانین شهرنشینی در اون جریان داشته . با حدود سه هزار نفر شهر بنا شده اما در نهایت در دوهزار و پانصد سال پیش از میلاد مسیح جمعیتش به حدود پانزده هزار نفر رسیده بوده و در اون زمان در اوج شکوفایی بوده و درست در همون زمان به دلایل مختلف از جمله خشکسالی و آتش سوزی و از رونق افتادن تجارت و رشد منفی اقتصادی شهر برای همیشه خاموش میشه . اسم اصلی شهر رو نمی دونند که چی بوده اما به " شهر سوخته " معروفه . خیلی هم بزرگ بوده . از سی سال پیش تاکنون که باستان شناسان مشغول حفاری و تفحص شدند فقط دو هکتارش رو مورد بررسی قرار داده اند . از اولین نمونه های نگارش بشر در این شهر پیدا شده . چندین لوح گلی کوچک فقط پیدا کردند که در واقع اسناد خرید و فروش گندم و کالاها بوده . خریدار و فروشنده چیزی شبیه به قرارداد داشتند که در نهایت مهر و امضا میشده . یعنی سواد داشته اند . یک آقای دکتری به نام " سید منصورسید سجادی " حدود بیست و هشت ساله که شخصا این کار رو پیگیری میکنه و بزرگترین آرزوش اینه که یک روز محل نگهداری اسناد این شهر رو پیدا کنه تا پرده از راز این شهر برداشته بشه . با کشف اسناد مکتوب شهر میشه فهمید اسم اصلی شهر چی بوده و چه کسانی اونجا زندگی میکردند و چه می کردند !!!!
یک چیز جالب اینکه گورستان بزرگی داشته اند خارج از شهر که این خودش از نشانه های شهرنشینی متمدنه . گورهای دخمه ای داشته اند برای اعیان که در آنها سفالینه و غذا و آب و اشیاء بی نظیرمی گذاشته اند برای مردگان پس به حیات بعد از مرگ معتقد بوده اند . از روی جمجمه های بدست آمده به نشانه های جراحی های مغز دست یافتند که این نشون دهنده پیشرفته بودن آن مردمان بوده . در واقع این جراحی ها جزو اولین جراحی های بشری هستند . یک چیز خیلی جالب یک لوح گلی بود که روش به شکل مارپیچی خونه های زیادی ایجاد کرده بودند و در واقع این یک بازی فکری بوده مثل شطرنج که تابع یک سری قوانین مشخص بوده . لباس زنان چیزی شبیه به ساری بوده و پارچه های بسیار زیبایی تولید میکرده اند .
من هر چی بگم کم گفتم . بهتره خودتون اینجا و اینجا و اینجا رو بخونین و کیف کنین .
2006/08/13
کارهای بی ناموسی
بعضی وقتها حوصله یک کارهایی رو اصلا ندارم و بعضی وقتها خیلی با علاقه همون کارها رو انجام میدم .
دیروز رفته بودیم خرید . یک زن و شوهر اروپایی اومده بودند مایو بخرند . خانومه رفت یک مایوی دو تکه صورتی خوشگل پوشید و اومد بیرون ، یک قر داد و از شوهرش پرسید : " دوست داری ؟ " .
این جور صحنه ها هنوز اینجا خیلی عادی نیست . کنار دریا که باشی هیچ مانعی نیست اما مثلا وسط فروشگاه با مایو باشی همچی یک خرده عجیبه . ولی خب اون بیچاره ها تقصیری نداشتند . با سیستم خودشون رفتار میکردند و اصلا احساس ناراحتی نمی کردند .
یک بار دیگه هم یادمه چند سال پیش یک دختر و پسر انگلیسی وسط سیتی سنتر واستاده بودند و سخت گرم کار لب و لوچه بودند که با اعتراض اطرافیان مواجه شدند . یعنی یک خانم اروپایی دیگه رفت بهشون تذکر داد که اینجا جای این کارا نیست و اون بیچاره ها هم دمشون رو گذاشتند رو کولشون و رفتند . خب حالا حالاها مونده تا ادعای آزادی رو بتونن ثابت کنند این جماعت عرب . سرعت پیشرفتشون ولی قابل تحسینه .
2006/08/12
فصل تازه
هر روز زندگی میتونه یک فصل تازه باشه . گاهی از تغییر فصل آگاهیم و گاهی اصلا متوجه نمیشیم چجوری فصل عوض شد . احساس تغییر فصل دارم . داره نزدیک میشه . داره میاد .
ساکت
آروم
سیییییییییییییییییییییس
2006/08/10
روحت شاد " ادیسون " جان
ای بابا . چه خبر شده ؟ چرا همتون با وبلاگهاتون قهر کردین ؟
دیروز ما شش ساعت برق نداشتیم . هر بار که بعد از مدتها برق قطع میشه بیشتر میفهمم که چقدر زندگیمون وابسته به برقه و چقدر خدا بیامرزی نثار روح پر فتوح جناب ادیسون میکنم . کولر ( که اینجا از نون شب هم واجب تره ) یخچال ، تلویزیون ، کامپیوتر ( باتری هم که باشه مودم قطع میشه و اینترنت نداریم ) و حتی پیانومون هم به برق وابسته ست ( از اشکالات پیانوی دیجیتال ). خیلی مسخره ست . تلفنمون هم بی سیمه و اون هم قطع شده بود . از شانس من موبایلم هم شارژ نداشت و برق هم که نبود تا شارژش کنم . خلاصه اوضاعی بود برای خودش . فقط میشد کتاب خوند که اونم اینقدر هوا گرم بود عملا میسر نبود . تصمیم گرفتم یک کاری بکنم که مدتها بود می خواستم انجام بدم ولی حوصله شو نداشتم . بهترین فرصت بود برای لکه گیری دیوارها . یک دستمال برداشتم و تمام لکه های دیوارها رو پاک کردم و یک دوش گرفتم و با مانا از خونه فرار کردیم . شانس آوردیم که ماشین دست ما بود . دیگه هوا هم تاریک شده بود اگه خونه میموندیم باید شمع روشن میکردیم و حتما خونمون شبیه کوره آدم سوزی میشد .
بالاخره در کشورها و شهرهای پرآوازه هم ازین اتفاقات میافته دیگه . سخت نگیرین . اینجا هم بععععععععله .
2006/08/08
اسامی انتخابی من
این پست آخر گلدونه که راجع به اسم بچه نوشته منو یاد اسمهایی انداخت که برای بچه های خیالیم در آینده انتخاب کرده بودم . من همیشه فکر میکنم اسم یکی از چیزهای خیلی خیلی مهم در زندگی هر آدمیه . خیلی ها رو میشناسم که از اسم خودشون خجالت میکشند و خیلی ها رو هم میشناسم که ازاسمشون خیلی راضی و خوشحال هستند . مثل خود من . من اسممو خیلی دوست دارم . اصلا حاضر نیستم با اسم دیگه ای عوضش کنم . همیشه هم فکر میکنم که اگه بخوام برای یک آدم دیگه اسم انتخاب کنم باید خیلی دقت کنم و سعی کنم همه جوانب رو در نظر بگیرم و انصافا کار سختیه .
یک روز رفته بودم بیمارستان میلاد ( این داستان مربوط به چهار سال پیشه ) . نشسته بودم تو نوبت آزمایشگاه و محو اسامی آدمایی شده بودم که از بلندگو اسمشون اعلام میشد . واقعا در یک ساعتی که من اونجا بودم و از بین شاید دویست اسمی که شنیدم ، دو تا دونه اسم به درد بخور هم پیدا نشد . البته بیشتر آدمایی که اونجا بودند از روستاها و جاهایی اومده بودند که نمیشد ازشون انتظار اسمهای خیلی خاص و جالب داشت . فکر کنم نصف زنها اسمشون فاطمه و زهرا و سکینه و ... بود . نصف مردها هم اکبر و اصغر و ... بود . حالا کاری به ایناش ندارم . هر کسی هر اسمی دوست داره برای بچه اش انتخاب میکنه دیگه . به من چه . چیزی که خیلی توجه منو جلب کرد و ازون به بعد به عنوان اسمهای خیالی بچه هام انتخاب کردم اسم یک آقایی بود به نام " گل محمد داوودی " و یک خانم به اسم " معصومه سادات آقا نباتی " . اینقدر این دو تا اسم به من چسبید که نگو . آقا نباتی که به نظرم شکل یک آبنبات بود ، گل محمد داوودی هم که عین یک دسته گل تو گلدون در نظرم میاد . پس یادتون نره : گل محمد داوودی و معصومه سادات آقا نباتی . حالا اینکه چرا فامیل بچه های من با هم فرق دارن دیگه !!!!!! . داستان اون رشتیه ست که اسم همه بچه هاش حسن بود ولی فامیلاشون فرق میکرد .
به یاد روزهای اسهالی
من ازین مناسبت بازی ها خوشم نمیاد . روز پدر ، روز مادر ، روز بچه ، روز خواهر ، روز برادر ، روز عمه و خاله و عمو و .... . خیلی مسخره ست که آدم تمام سال هزار بلا سر پدر و مادرش بیاره و همه جوره اعصابشونو خرد کنه ، بعد یک کادو بخره و بره روز مادر رو تبریک بگه . به نظر من هر روز، روز پدر و مادر و این چیزاست دیگه . همین که آدم خون به جیگر پدر و مادر نکنه بهترین هدیه و قدردانیه . خوشم نمیاد بگم : " پدر روزت مبارک " . اصلا زبونم نمی چرخه به این چیزا . خیلی این احساساتم درونیه . بیچاره مامان و بابام هیچ وقت ازین جملات از من نشنیده اند . میدونم که منو میشناسند . ناراحت نمیشن . مطمئنم .
به به . چه بوی پلویی میاد . هوس کردم پلو با ماست بخورم . خیلی غذای خوشمزه ایه . بچه که بودم هر وقت اسهال میگرفتم مامانم سریع کته با ماست و نعناع برام درست میکرد . خیلی میچسبید . جنبه مثبت اسهال شدن همین کته ماستش بود .
2006/08/06
...
ای کاش بال داشتم .
ای کاش بال داشتم .
ای کاش هوای دبی مثل استرالیا بود .
ای کاش امروز مامانم اینجا بود و برامون غذا درست می کرد .
سه سال پیش این موقع من و مامانم اومدیم دبی برای اقامتمون .
هشت سال پیش این موقع رفتم مکه . چه کارا کردم ها ؟ خیلی خیلی شانسی از طرف دانشگاه اسمم در اومد و رفتم عربستان صعودی ( نزولی ). اینقدر اینجوری سفرهای مفتی مفتی رفتم که حالا زورم میاد پول خرج کنم . سفر مجانی دوست دارم .
شنیدین میگن قافیه چو تنگ آید شاعر به جفنگ آید ؟ من همون شاعره ام .
چه بده آدم وقتی خوابه جیش داشته باشه . همش خواب میبینی میری توالت ولی مشکلت حل نمیشه .
راستی میدونین تو هندوستان بیشتر رفتگر ها خانم هستند .
2006/08/04
یاد
نمیدونم چه جوریه که هر سال چهارده مرداد که میشه یک جوری بالاخره یاد سالمرگ " قمرالملوک وزیری " می افتم . یک چیزی پیش میاد که به من یادآوری میکنه . شخصیت خیلی جالبی داشته این زن . قوی و شکست ناپذیر . کتاب " آوای مهربانی " رو بخونید اگه دوست دارین بیشتر بدونید . اون زمونای قدیم که تازه امکانات ضبط صدا به ایران آمده بود و روی صفحه موسیقی ضبط میکردند ، صفحه ها خیلی کم ظرفیت بوده اند مثلا فقط پنج دقیقه میشده روش ضبط کرد و البته همه نوازندگان و خواننده با هم باید ضبط میکردند . به همین دلیل بیشتر کارها با یک بار اجرا، ضبط و روانه بازار میشده . دیگه خودتون حدس بزنید که نوازنده ها و خواننده ها در چه وضعیتی بوده اند که این کار رو میکردند و همیشه کار شنیدنی از آب در می اومده . اینقدر صداقت و همدلی تو کارها موج میزنه که اشکالات اجتناب ناپذیر کار رو کمرنگ میکنه .
باز هم مثل پارسال به این مطلب لینک میدم . تصنیف " نرگس مست " رو هم اینجا گوش کنید .
در جستجوی کار
من شدم درست حکایت اون اسبه که تلفن میزنه به سیرک و تقاضای کار میکنه !!!! رییس سیرک ازش میپرسه بلدی از حلقه آتیش بپری ؟
میگه : نه .
میپرسه : بلدی رو دو تا پات راه بری ؟
میگه : نه .
میپرسه : پس چه کار بلدی بکنه ؟
اسبه میگه : خب خره ، ده دقیقه ست دارم باهات تلفنی حرف میزنم دیگه !!!!!
کار پیدا کردن من هم چنین حکایتی داره .
IL FORNO

یک پیتزا فروشی خوب پیدا کردیم که پیتزا های تنوری درست میکنه . فضای خیلی خوبی هم داره . صاحب رستوران یک مرد جاافتاده فرانسویه که انگلیسی خیلی خوب نمی دونه . پیتزاهاش خیلی خیلی خوشمزه هستند . یک هات چاکلت هایی هم داره که به نظرم بهترین هات چاکلتیه که تا بحال خوردم . به معنای واقعی شکلات داغه . یعنی خیلی آبکی نیست . غلیظ و خوشمزه با طعم های نعنایی ، نارگیلی ، فندقی ، توت فرنگی و ... . بیسکوییت های خونگی هم داره با طعم قهوه . اووووووووووووم .
2006/08/02
کامکارها
کسی میتونه قد و اندازه خدمتی که خانواده کامکارها در حق موسیقی کردستان کرده اند رو مشخص کنه ؟ این خانواده بزرگ و عیالوار کامکارها موسیقی فولکلور کردستان که فقط کردها ازش لذت میبردند ( به خاطر زبان و اشعار کردی ) رو به تمام دنیا معرفی کردند به یک شکل کاملا امروزی . یعنی ملودی ها و ترانه های اصیل کردی که خیلی هم زیبا هستند اما غیر کردها از فهم اشعارش عاجز بودند رو به شکلی درآوردند که زبان اشعار مانعی برای شنیدن این ترانه ها ایجاد نمی کنه چون تنظیم ها و اجراها به قدری پیشرفت کرده که دیگه حتی بدون درک شعر هم کلی باهاش میشه حال کرد . یادم میاد سال شصت و نه اولین کنسرت گروه کامکارها در تالار وحدت اجرا شد . اون موقع ما هنوز مشهد زندگی میکردیم اما بابام یکی از شبهای کنسرت تهران بود و رفته بود کنسرت . وقتی بروشور کنسرت رو برام آورد مشهد داشتم از خوشی بال در می آوردم . اون موقع ها در ایام شیفتگی به سر می بردم . به قیافه این هفت برادر و یک خواهر نگاه میکردم و تو دلم هزار تا آرزو داشتم . از اون روز به بعد این خانواده کلی خاطره ساز بودند برای من . چه خاطرات و داستانهایی از کنسرتها و مهمونی ها و دانشگاه و آموزشگاه موسیقی کامکارها دارم که نگفتنی ست . همیشه کارهاشونو دنبال میکنم و برام جالبه که هنوز متوقف نشده اند ( مثل خیلی از گروه ها و موزیسین ها ) . باور دارم که یکی از دلایل موفقیت و محبوبیت این گروه شخصیتهای بارز و دوست داشتنی اردشیر ، ارسلان ، ارژنگ ، پشنگ ، بیژن و هوشنگ کامکاره . حالا که گروه کامکارها روز به روز بزرگتر میشه و نسل جدید این خانواده هم دارن به این جمع اضافه میشن امیدوارم همه چیز به خوبی گذشته پیش بره . اولین عضو خارجی که به این گروه اضافه شد " امید لطفی " فرزند مشترک " قشنگ کامکار " و " محمد رضا لطفی " بود که خیلی دوام نیاورد و از ایران رفت .
چهار سال با هوشنگ کامکار در دانشگاه هنر ( به عنوان مدیر گروه موسیقی ) ایام خوبی بود . چند واحد درسی هم با هوشنگ کامکار داشتیم که از خاطره انگیزترین واحدهای دوران دانشگاه بود . باید اعتراف کنم آقای کامکار من و دوستام چند بار سر امتحاناتی که با شما داشتیم تقلب کردیم اما شما متوجه نشدین . باید اعتراف کنم چند تا از تکیه کلام های شما رو همیشه استفاده میکردیم . اون روزی که به بهانه ازدواج یکی از بچه ها کلاس شما رو تعطیل کردیم ، همش نقشه بود . ما فهمیدیم که شما ناراحت شدین اما هیچی نگفتین برای همین هم هدیه ای که از طرف کلاس برای عروس و داماد تهیه کرده بودیم رو دادیم به شما و ازتون خواستیم شما این هدیه رو به عروس و داماد بدین و شما خوشحال شدید . اون عکس دسته جمعی که اونروز گرفتیم رو یادتونه ؟ شما گفتین که دوست دارین عکس رو داشته باشین و من براتون چاپ کردم . داریدش هنوز ؟ راستی شنیدم کسالت دارید این روزها . امیدوارم که بلا دور باشد و باز هم شما رو ببینم .