همیشه موقع جمع و جور کردن گوشه کمدها و وسایل خاک گرفته ، با یک مشت خاطرات خاک گرفته روبرو میشم که بدون استثناء اشک رو به گوشه چشم یا حتی روی گونه دعوت میکنند . یا غرق لذت خاطرات میشم یا دلتنگ خاطرات . دلتنگ اونایی که خاطرات رو ساختند و حالا یا نیستند و یا بودنشون با نبودنشون _برای من_ فرقی نمی کنه .
یک سری نوار از تو وسایل مانا پیدا کردم که از عصر تا حالا مشغولشونم . ده سال گذشته رو مرور کردم با این نوارها . نواری از صدای مامان بزرگم وقتی که برای آخرین بار اومده بود تهران و مانا باهاش یک مصاحبه انجام داده و در واقع از زیر زبونش حرف کشیده تا صداشو ضبط کنه . نمی دونم چرا این کار رو کرده چون از چند سال قبلش ما دوربین فیلمبرداری داشتیم و احتیاجی به ضبط کردن صدا روی کاست نبوده . شاید برای اینکه مامان بزرگ همیشه جلوی دوربین معذب بود این کار رو کرده . نمی دونم . هرچی بود که حسابی .... . صدای خنده های من در ده سال پیش ( چه سرمستانه میخندیدم ) صدای بابام که با مامان بزرگ سر شعر خوندن چونه میزنه ( چه جوون و پر انرژی ) صدای مانا که نوجوونی بیش نیست . سرعت حرف زدنش زیاده و یک خرده سینش میزنه . صدای مامان بزرگ که خیلی با آب و تاب از کوچ شصت و پنج سال پیشش به ایران میگه . از شوهرش و بچه هاش . نمی دونم مانا چی بهش گفته که ناراحت شده و بابا واسطه میشه و از طرف مانا از مامان بزرگ معذرت خواهی میکنه و اون هم زود میگه باشه بخشیدم و مانا هم زود میگه اگه منو بخشیدی برامون یک شعر بخون . چیزی نمونده چهار سال بشه که دیگه نیست .
نوار بعدی پر از بوهای مختلفه . پر از فضاهای مختلفه . آدمهای مختلف . روزهای زندگی من . مکالمه تلفنی بابام با یکی از دوستانش . بابام داره از نیکی حرف میزنه که فردا میره مدرسه و .... . من ؟ نیکی ؟ مدرسه میرفتم ؟ من دانش آموز بودم . چند سال پیش بود ؟ دوست با تار قطعه " آداجیو " اثر آلبینونی رو که به تازگی درگیرش شده اجرا میکنه و توضیحاتی بسیار ابتدایی در مورد قطعه میده . بابا تایید میکنه . مثل همیشه تشویق میکنه . دوست از تشویق شدن لذت میبره . همیشه لذت میبرده و هنوز هم . فراموش کرده بودم نیکی دختر دبیرستانی ای بوده .
قسمت بعدی مربوط به آخرین جلسات تمرین گروهیه که خودمون تاسیس کردیم . شش دختر تازه دیپلم گرفته . من دیپلم تجربی و دیگران دیپلم هنرستان موسیقی ( که آرزوشو داشتم ) . گروه ما سرپرست نداشت . همه سرپرست بودیم . بیشتر از یک سال تمرین کردیم . دو شب کنسرت در تالار رودکی . نه سال پیش . در واقع میخواستیم بگیم ما این شدیم و خودمون دیگه بلدیم روی پای خودمون بایستیم . همه موزیسین هایی که می شناختیم و نمی شناختیم رو دعوت کردیم که بگیم بیایین ما رو بشناسین . خیلی به خودمون مطمئن بودیم . اشتباه هم نکرده بودیم . هنوز وقتی اجرای سر صحنه رو گوش میکنم موهای تنم سیخ میشه از صداقت و خلوص و همدلی که در موسیقی ما روان بود و دیگر نیست . خیلی وقته موسیقی ایرانی خالص نشنیده ام . اجراهای جدید حالم رو به هم میزنند . کارهای استودیویی که نوازندگان و خواننده حتی یک بار هم با هم دست نداده اند چه برسد به هم همسازی و هم کلامی . ما جوون بودیم و ایده آلیست . خیلی زود اما آموختیم که کار هنری کردن مساوی ست با بدهکاری . در اولین کنسرت مستقل و موفقمون به تالار رودکی بدهکار شدیم بعد از بیش از یک سال و نیم تمرین مداوم . ما پول نمی خواستیم . هدفمون چیز دیگه ای بود اما انتظار بدهکار شدن رو هم نداشتیم . حرف پول که اومد وسط ، همدلی رو با خودش برد و هرکس رفت پی کار خودش . از به به و چه چه اساتید مون مست شده بودیم . همین رو میخواستیم . همین رو میخواستیم ؟ نمی دونم . من نخواستم . رها کردم . رها شدم .
قسمت بعدی نوار : چهارگاه . " دخترک ژولیده " با سه تار . منم گویا . چه خوب بودم .
قسمت بعدی اجرای اولیه قطعه ای در نوا توسط دوست بابا که آن زمان نامی نداشت هنوز . ( قطعه نامی نداشت وگرنه دوست که همیشه نام دارد . اگر دوست نباشد دشمن که هست !!! ) قطعه نوا تازه خلق شده بود و قرار بود من برایش نامی برگزینم که بعد ها بیخبر " هامون " نامیده شد و من هرگز راضی نشدم . نه از تنظیمش و نه از نامش .
بوی نمایشگاه کتاب سال هفتاد و پنج پیچید تو اتاق . اردیبهشت چه بویی دارد ؟ تصنیف " جور فلک " که ای کاش باز خوانی نمیشد با آن صدای عشوه گر و مردانه که چندش آور ست . خوب شد " روح انگیز " زنده نبود تا بشنود چه کسی ترانه هایش را باز خوانی کرده است . البته چاره ای هم نبود و نیست گویا . چه بسیار ترانه های ماندگاری که در این سالها توسط مردان باز خوانی شده اند که ای کاش نمی شدند . خوانندگی برازنده صدای زن است و گاهی مرد .( فقط گاهی . آن هم بستگی به مردش دارد . )
شور . تکنوازی کمانچه . مانا . مبتدیست . سوزی از سازش برنمی آمد هنوز .
این دفترچه خاطرات صوتی با تصنیف " وطن من " با صدای ایرج بسطامی بینوا به پایان آمد و من هنوز گیجم که این نوار از کجا و چطور تو اون کشوی خاک گرفته بوده و من باز یاد اون روزی افتادم که خبر مرگ بسطامی رودر زلزله بم به بابا دادند و بابا که گوشی تلفن دستش بود فقط آهی کشید و رنگ از رخش رفت و من فهمیدم که صاحب خاطره " جورابهای قرمز " دیگه جوراب قرمزی نمی پوشد . این همه خاطره روی یک نوار و به طور کاملا اتفاقی و تصادفی ضبط شده اند . روی نوار چیزی نوشته نشده است . خواب دیده ام شاید این همه را !!!!!!